♡وبلاگ دیریمر♡

اینجا هرچی که دوست داری میتونی بزاری🌹🌹

گودال عشق⁸❤️🖤

کت : بانوی من !😭 / لیدی : گوش کن کت....چیزی...نشد باور کن....تیر اصلا نرفت تو.....فقط ...یه خراش..کوچیکه....خودت ببین ! / کت : چرا اینکارو باهام کردی ؟؟😭 / لیدی : کت.... / کت : هیس ! هیچی نگو ! عصبانیم . و نمیخوام سرت خالیش کنم ! / بلند شدم . با نگاهی به شدت عصبانی به جمعیت دور و بر خیره شدم . اخمی که توی صورتم بود ، همشون رو شکه کرده بود . فقط گفتم : هیچ وقت نمیبخشمتون هرگز ! 😠😭/

بغلش کردم با سرعت وصف ناپذیره دویدم و تا تونستم از اونجا دور شدم . دیگه به هیچی فکر نمیکردم . هیچی ! انقدر نگران بودم ، درد خودم رو فراموش کردم . لباسم ، کاملا خونی شده بود . (خون خودش نه ، خون لیدی باگ) . با سرعت میدویدم به سمت...نمیدونم....هرجا ! فقط میدویدم . لیدی : کت....من...خوبم! / کت : هیس / لیدی : داریم...کجا..میریم؟؟ / کت : بیمارستااان ! / لیدی : نه...لازم نیست...میگم خوبم.. بابا...اصلا چیزی نیس....فقط یه خراشه...مثل وقتی که...سالاد درست میکنی و ....دستت رو. یکم....میبری ! / کت(با عصبانیت) : تمام لباسم خونی شده ! اونوقت میگی چیزی نیست ؟؟ بازوت غرق خونه دیوونه . / لیدی : منو بزار زمین...الان ! / کت : نه / لیدی باگ یهو دستم رو گرفت و بدجوری پیچ داد . و همین باعث‌ شد مجبور بشم بزارمش پایین . واایسادم ‌. دستش رو روی بازو خودش گذاشت و به دیوار تکیه داد و بعد آروم نشست رو زمین . / کت : واسه چی اینکارو کردی ؟؟ / لیدی : چون به..حرفم...گوش نکردی ! / کت : ولی باید بریم بیمارستان ! / لیدی : عه ؟؟ زرنگی ؟؟‌....منو...ببری و خودت...تسلیم بشی؟؟....فکرشم نکن ! / کت : قول میدم تسلیم نشم . خوب شد ؟؟ / لیدی : اصلا نیازی...به بیمارستان نیست.....میگم که...خوبم ! باشه ؟؟ / کت : آخه.... / لیدی: آخه بی.. آخه ..... حرف... نباشه ! / کت : پس حداقل بزار ببینمش و برات ببندمش . / لیدی(آهی از درد میکشه) : ب..ا..ش..ه ! (ترجمه : باشه) /

از زبان لیدی باگ : دستم رو از روی زخم برداشتم تا کت بتونه ببینتش . با دیدن دستم ، عضلاتش شل شدن . عرق کرد و حسابی نگران و عصبی شد . تند و تند پانسمان میکرد و با نگرانی ، بهم نگاه میکرد . با اینکه واقعا یکمی درد داشتم ، ولی به روی خودم نیاوردم که کت نوار غصه نخوره . کت : بهتر شد ؟؟ / لیدی : اوهوم / کت : چرا اینکارو کردی ؟؟ / لیدی : اگه نمیکردم...که....میمردی ! / کت : من مهم نبودم . تو نباید اینکارو میکردی . / لیدی : میخواستم...تلافی...کنم / کت : چی رو ؟؟ / لیدی : اینکه....همیشه.....واسم....فداکاری میکنی....خواستم بدونی....چه حسی داره ! / کت : بعد به من میگی دیوونه ؟؟ / لیدی : من بهت میگم...اما تو....حق نداری...بهم بگی....دیوونه ! ....گربه فهم شدی ؟؟ / کت : خیر بانو ، شیر فهم شدم / لیدی : ولی تو ......گربه ای ! / کت : تو هم کفشدوزک منی ! فقط مال منی ! من ! / لیدی : باز شروع....کرد / کت(آهی میکشه) : اینارو ول کن ..... حالا دوتا مسدوم داریم.....چیکار کنیم ؟؟ / لیدی : تنها راه....شکست شدماثه... / تا گفتم شکست شدوماث ، انگار کت نوار دوباره حالش بد شد . دستش رو روی سرش گذاشت و .... کنارم نشست . کت : بانو....خیلی دوستت دارم ! دیگه هیچ وقت همچین کاری نکن . باشه ؟؟ / لیدی : به شرطی...که....توهم نکنی ! / کت : سعی میکنم....... / صداش ضعیف شد......چند ثانیه بعد ، سرش افتاد روی شونم . انگار خوابش برد . منم که هم درد داشتم ، هم خسته بودم ، سرم رو روی سرش گذاشتم و آروم چشمامو بستم . یادمه آخرین کلمه ای که گفتم این بود : لیدی : منم ....خیلی دوستت دارم !❤️

از زبان کت نوار : چشمامو باز کردم و چند بار پلک زدم . بلند شدم دیدم لیدی باگ روی من خوابه.....من روی اون خوابم.....اصلا یه وضعی !اروم صداش کردم . کت : لیدی من ؟؟ بانو ؟؟ / لیدی(با خواب آلودگی) : هومم ؟؟ / کت : پاشو ببین چجوری بهم گره خوردیم 😅 / لیدی(در حالی که از خجالت گوجه شده) : اوهوم☺ / کت : پاشو این گره رو باز کنیم/ لیدی : چقدر هم...که تو...بدت اومد😒 / کت : دیگه چه کنیم . عاشق که باشی ، همینه دیگه😅 / لیدی : 🙄 / کت : در ضمن ، دیشب شنیدم چی گفتی😌 / لیدی : چییی ؟؟ ....ها...نه....من....شوخی کردم 😣😅 / کت : بگو جون کت نوار شوخی بود / لیدی : عه برا چی ؟ / کت : پس شوخی نبود😌 / لیدی : مغرور نشو....بی جنبه😒 / کت : اینارو ولش ، حالت چطوره ؟؟ / لیدی : خوبم چیزی نیست / کت : درد داری ؟؟ / لیدی : یکم / کت : الهی که دردت مال من بشه / لیدی : نخیر لازم نکرده ‌. به اندازه کافی خودت درد داری . من از مال خودم راضیم / کت : ای شیطون بلای خوشگل😉 / لیدی : گفتم بی ...جنبه ای..😒🙁 / خلاصه که یکم لوسش کردم . بعد ار جام بلند شدم و کمکش کردم بلند‌بشه . کت : میتونی راه بری ؟؟ / لیدی : دستم‌...زخمیه....ربطی به پا نداره / کت : اوکی / لیدی : حالا کجا بریم ؟؟ / کت : خونه گابریل ! / لیدی : دیوونه ای ؟ میکشتمون !! / کت : بالاخره باید انتخاب کنیم . گابریل یا پلیس های عصبانی ؟؟ / لیدی : هیچ کدوم😣 / کت : پس کجا بریم ؟ نمیتونیم ول بچرخیم که / لیدی : امم......چیزه....میریم خونه ی مرینت اینا🙄 / کت : چرا اونجا ؟؟ / لیدی : چونکه پدر و مادرش واسش یه مراسم ختم گرفتن و تا ۱ هفته نیستن.... / کت : مرینت مردههههههه .؟؟؟ / لیدی : نه......یعنی....نمیدونم.....اممم....الان ۱۰ روزه‌گم شده و اثری ازش‌‌...نیست ! / کت :‌و تو از کجا میدونی ؟؟ / لیدی : آلیا ! دوست صمیمیشه ! / کت : ولی به هر حال درست نیست که بریم اونجا . چطوره بریم پیش خانواده هامون .

لیدی : نه نه نه . ایده خوبی نیست اونا ۱۰ روزه ازمون خبری ندارن اگه بریم پیششون الان نمیتونیم توجیهی پیدا کنیم . حسابی تنبیه میشیم ‌. وقتی میتونیم برگردیم ، که شدوماث رو شکست‌ بدیم و بتونیم هویت هامون رو فاش کنیم . اینجوری‌ تنبیه هم نمیشیم / کت : اما کار درستیه بدون اجازه بریم اونجا؟؟ /‌ لیدی : نه . واسه همین به آلیا زنگ میزنم که ازشون اجازه بگیره . / کت : انگار واسه همه سوال هام آماده بودی / لیدی : بله دیگه😊 / از زبان راوی : لیدی باگ و کت نوار ، میرن خونه مرینت اینا . مادر و پدر مرینت هم اجازه دادن . و قراره خودشونم فردا برگردن . کت : واووو چقدر شیرینی ! / لیدی : کت دست نزن زشته / کت : باشه😒 / لیدی : هیچ جا خونه خود آدم نمیشه😪 / کت : چی ؟؟ منظورت چیه ؟؟ / لیدی :‌ چی...نه...هیچی...شوخی کردم😁😅 / کت : 🤔 / لیدی : بیا یه چیزی بخوریم / کت : اول حموم / لیدی :‌چقدر میری حموم دیروز حموم‌ بودی که / کت : من نه....تو / لیدی : من که نمیتونم الان کسی نیست کمکم کنه / کت : مگه من چغندرم ؟؟ / لیدی : تو که نمیخوای کمکم کنی لباسمو بپوشم ها ؟؟‌عقل داری‌ پسر جان ؟؟ / کت : خب من که اشکالی ندارم / لیدی : عه ؟! اتفاقا از همه اشکالت بیشتره . تازشم ، هویتم رو میفهمی / کت : پس تو برو ، بعد تبدیل شو ، بعد من میام زخمت رو ببندم ‌. قبوله ؟؟ / لیدی(با تردید) : قبوله

از زبان لیدی باگ : با کت رفتیم طبقه بالا توی اتاق من . کت رو دیدم که با تعجب به عکس های آدرین که توی اتاقم پر بودن خیره شده بود ‌‌. خنده شوخ طبعانه همیشگیش از بین رفته بود و انگار بدجور به تته پته افتاده بود . نمیدونم چش شده بود . / از زبان کت : عکسای من توی اتاق مرینت ؟؟ اوکی من یه مپل معروفم ولی آخه این همه عکس که روی همشون هم کلی قلب کشیده شده ؟؟ نکنه....نکنه مرینت.....نه این غیر ممکنه !...نکنه ....اصلا به خاطر من گم شده یا....یا بلایی سر خودش آورده ؟ با صدای لیدی باگ از افکارم خارج شدم . لیدی باگ : کت ؟ چیزی شده ؟؟ / کت(با یک لبخند ملیح) : نه بانو....چیزی....چیزی نیست🙂 / لیدی : باشه پس من میرم / کت : برو / لیدی : 😑 / کت : برو دیگه / لیدی : نمیخوای از اتاق بری بیرون ؟؟ / کت : اوهه آره شرمنده😅 / لیدی رفت حموم منم رفتم پایین . با شیطنت در یخچال رو باز کردم . شیر و خامه . با چند تا ماکارون ، چند تا کروسان ، و یک کیک ویژه . برداشتم و روی میز گذاشتم رو برداشتم و شروع به خوردن کردم . دهنم پر شده بود منم هی میخوردم . خیلی گرسنم بود . دهنم پر بود که یهو با صدای لیدی باگ به خودم اومدم. لیدی : فکر میکردم گفتی به لاکتوز حساسیت داری😑 / بالا سرم رو دیدم . با موهای خیس و آویزون ، دست به سینه جلوم وایساده بود و اخم کرده بود . با بدبختی کیکی که تو دهنم بود رو پایین دادم و / کت : چرا صدام نکردی ؟؟ / لیدی : صدات نکردم ؟؟ ۲ ساعته دارم خودمو جر میدم . / کت : شرمنده نشنیدم بزار الان واست پانسمان میکنم / لیدی : 😠😑 / سریع بلند شدم و دستش رو با باند بستم . لیدی : خوشمزه بود ؟؟ / کت : ببخشید خیلی گرسنم بود واقعا متاسفم😓 / لیدی : حالا عیب نداره ولی دفعه بعد ، حداقل به اون شکم بیچاره رحم کن مگه چقدر جا داره ؟؟ کل مغازه رو ریختی توش / کت : چشم بانو

زبان راوی : لیدی باگ هم چند تا ماکارون برمیداره و میخوره . بعد...نزدیک غروب...یه نفر زنگ خونه رو میزنه.....لیدی و کت بلند میشمن میرن پشت در . اما حرفی نمیزنن . هو در باز میشه و دو نفر میپرن تو خونه . لیدی : شما کی هستین ؟ / دزد : دزدیم ! و شما....لیدی باگ و کت نوارید ؟؟ / کت : بله و شما اومدین دزدی و من شرمندم بابت این / دزد ها : بابت چی؟؟ / لیدی باگ و کت نوار همزمان یه مشت خالی میکنن تو صورت دزد ها و میگن : بابت اییین !!!

صدای آژیر پلیس (گند پلیس هارو درآوردم😅) میاد . لیدی باگ و کت نوار دزد هارو گرفتن و منتظر پلیس هان . تام و سابین هم باهاشون هستن . اونا میان . لیدی : کت عصبانی نشو ها / کت : من از پلیس ها متنفرم . و الان زمان انتقامه / لیدی : کت نهههه اینکارو نکن ! / کت : هیس... ! / دزد هارو تحویل دادن ولی.....به جای تشکر ، به دستشون دستبند زدن 😲 پلیس ها : شما باید با ما بیاین / کت : عه ؟؟ اینجوریه ؟ چشم ! حتما ! حالا میفهمین که شرور واقعی یعنی چییییییی !😠 / لیدی : کت نهههههه لطفا بس کن ! / کت : اونا دارن زور میگن ! من زیر بار نمیرم 😠 / کت دستبندش رو با پنجه برنده نابود میکنه و به سمت پلیس ها حمله ور میشه.......... / لیدی : نهههههههههه کت لطفا ! / یکی از پلیس ها به کت شوکر میزنه . کت محکم پرت میشه سمت لیدی و باهم به دیوار میخورن . که یهو شدوماث میاااد ! پلیس ها میرن عقب و شدوماث نزدیک قهرمانا میشه ! شدوماث : سلام کت

من که دستم شکست😑😑

ی پارت دیگه رایگانه اما بعدش شرطه شیرفهم شد🤐🤐

بابای🥰😍

گودال عشق⁷❤️🖤

سلااام بپر ادامه🍷🍷

 لیدی : به موقع تلافیش میکنم ‌. اصلا نگران نباش😏 / کت : حتی اگه منو ۴ ساعت هم قلقلک بدی ، من بازم دوستت دارم😊❤ / لیدی: پس میخوای امتحان کنم ؟؟ / کت : هر چی شما بگید بانوی من😊💜 / لیدی : نه ولش کن الان خز شده بعدا حالتو جا میارم. / کت : به هر حال هر وقت خواستی تلافی‌ کنی ، من همیشه اینجام😉💕 / لیدی : ای خود شیرین دیوونه😒❤ / کت : خخخخ😂 / خلاصه که با هزار تا بدبختی از جام بلند شدم و بعد به کت کمک کردم که راه بره.....

کت : بانوی من...اممم....تو خوبی ؟؟ فکر کنم یکم زیاده روی‌ کردم . / لیدی : نه خوبم چطور مگه ؟؟ / کت : آخه صورتت مثل زردچوبه شده / لیدی : صورت تو هم مثل گچ دیوار شده . درد داری مگه نه ؟؟ / کت : خوب میشم.... / لیدی : پس درد داری . / کت : خیلی خستم / لیدی : بیا بریم خونه آلیا . اونا منتظرمونن / کت : چی ؟ چرا ؟ / لیدی : سوال نپرس فقط دنبالم بیا..... / کت : هر چی شما بگید بانوی من 😉 / لیدی : این لقب جدید داره کم کم میره رو مخم / کت : هر‌چی شما بگید بانوی من😉😁 / لیدی : میخوای منم بهت بگم پسر جون ؟؟ / کت: نخیر انگار برات کافی نبوده . نکنه بازم دلت قلقلک میخواد ؟؟ / لیدی : نه نه نه بابا شوخی کردم😅 / کت : کم کم داری دخنر خوبی میشی😏 / لیدی : پررو نشو/ کت : چشم😊 / رفتیم و رسیدیم خونه آلیا اینا . در زدم ‌. / آلیا : کیه ؟ / لیدی : منم لیدی باگ / آلیا : اومدم / آلیا در رو باز کرد لوکا هم پیشش بود . لوکا : شما دوتا چرا ول میچرخین توی شهر ؟؟ کت ببینم حاات خوبه ؟؟ / کت : امم...آره.. (که الیا جفتشون رو پرت میکنه تو خونه و سریع در رو میبنده ) / لیدی :‌ چته آلیا مگه نمیدونی کت نوار حالش خوب نیست درد داره ؟؟ چرا پرتمون کردی ؟؟ / لوکا : بچه ها نینو اومده و من دیگه باید برم . شما رو با افکار خای فاسدتون تنها میزارم . ادرین...چیر نه منظچرم این بود که کت نوار حسابی مراقب لیدی باش / کت و لیدی هر دو به هم نگاه میکنن و بعد به رفتن ناگهانی و بی دلیل لوکا خیره میشن .

آلیا : اونو ولش کنید دیوونس . شما دچتا بگین ببینم چرا نو شهر ول میچرخین واسه خودتون ؟؟ / کت(در حالی که ددستش رو روی جای زخم فشار میده) : مگه حالا چی شده ؟؟ / نینو (وارد ماجرا میشود😁) : اولا سلام . دوما مگه نمیدونید کت نوار تحت تعقیب پلیسه ؟؟ حکم اصلحه هم ازتون دارن . / لیدی : این حکم اصلحه که میگی یعنی چی ؟؟ / آلیا : نمیدونی ؟؟؟ یعنی اگه شمارو ببینن و شما تسلیم نشین اجازه شلیک دارن . / (کت و لیدی داشتن قهوه میخوردن که هرپوشون تفش کردن بیرون) کت و لیدی همزمان : چی گفتی ؟ / نینو : اوضاع خیلی بده . باید سریع تر شدوماث رو پیدا کنیم و شکستش بدیم . / کت نوار : آهههههه😖 / لیدی باگ : چی شد ؟؟ /‌ کت : من خودمو بهشون تحویل میدم . دیگه تحمل این همه درد کشیدن رو ندارم . حداقل اونا قبل اینکه بندازنم زندان کاملا درمانم میکنن/ نینو : اونو ولش بچه ها فک کنم عقلشو از دست داده / آلیا : کاملا باهات موافقم نینو / لیدی : کت میدونم سخته تما لطفا یکم دیگن تحمل کن قول میدم درستش کنیم . کت :‌ دیگه نمیتونم درد امانمو بریده😖 / کت بلند شد مه از در بره بیرون که یهو پاهاش شل شدن و افتاد . نینو گرفتش . نینو : اوه پسر تو حتما خیلی خسته شدی بیا بریم یکم استراحت کن . / کت : آخه هویتم چی...... ؟ / نینو : تا وقتی لیدی باگ ندونه کی هستی مشکلی‌پیش نمیاد بیا بریم اون اتاق عجله کن . / کت که دید چاره ای نداره ، معصومانه نگاهی به من کرد . منم به نشانه تایید سر تکون دادم .

نینو کت رو برد . آلیا هم اومد پیش من و یکم باهم حرف زدیم و...... از زبان کت نوار : نینو تو مطمئنی ؟؟ / نینو : بجنب‌ پسر / کت : پنجه ها داخل😔 / نینو( درحالی که لیوان شربتش رو تف میکنه بیرون) : آدرینننننن ؟؟؟؟ / آدرین : هیس ساکت ممکنه لیدی باگ بشنوه / نینو : رفیق تو...تو کت نوار بودی ؟؟ چطور ممکنه ؟؟ / پلک : خیلی ببخشین پارد بحثتون میشما ولی من گشنمه😒 / آدرین(پلک رو بغل کرده) : اوه پلک دلم واست تنگ شده بود😥 / پلگ : من از فیلم هندی متنفرم فقط پنیر میخوام / آدرین : بیا بگیر برو بابا بی احساس😒 / نینو یهو بدون اطلاع پرید توی بغلم ‌. منم بغلش کردم . نینو :‌وای پسر تو چیا کشیدی الهی بمیرم برات / آدرین : نیوو دلم برات خیلی تنگ شده بود😭 / (و خلاصه از همین مسخره بازیا) «بعد از ۳۰ دقیقه تتعجب کردن» نینو : بیا برو یه دوش بگیر حالت بهتر میشه . / آدرین :‌نمیشه آخه میترسم تو حموم...../ نینو : نترس باهات میام / ادرین : مغزت تاب برداشته ها . بیای‌که چی ؟ / نینو : انگار یادت رفته زخمی هستی . نمیتونی تنهایی بانداژ رو باز کنی و بعد دوباره جدیدشو ببندی / آدرین : باشه بابا تو بردی😒

از زبان مرینت(چون به حالت عادی برگشته) : داشتیم با آلیا تلویزیون میدیدیم که از تو حموم صدای آخ و واخ شنیدم ‌ بلند‌شدم برم که آلیا دستم رو گرفت : آلیا : کجا ؟؟ /‌مرینت : نگو که صدا رو نمیشنوی/ آلیا :‌مگه کرم که نشنوم ؟ /‌مرینت : پس چی ؟ / آلیا : اولا ، الان کت نوار تو حالت عادیه اگه بری هویتش فاش میشه و دنیا نابود میشه رو سرمون . دوما اونا دوتا پسرن میخوای بری چه غلطی بکنی ؟؟؟ / مرینت : آخه کت حالش خوب نیس / آلیا : مگه نینو برگ چغندره ؟؟ / مرینت( با ناامیدی میشنیه رو مبل) : حق با توعه . این چند وقت خیلی دیوونه شدم / آلیا : نترس همه چی درست میشه غصه نخور / مرینت :‌ امیدوارم // از زبان ادرین : این نینو پدرمو درآورد . کاش خودم میومدم . هی بهش میگم زخمم درد میکنه گوشش بدهکار نیست که نیست . آخرش هم کیسه رو کشید روش . هیچی دیگه خون تو حموم جاری شده . ادرین : دیوانه😠 / نینو : شرمنده رفیق . خیلی درد داره ؟ / آدرین : درد من به درک الان با این حموم خونی چه کنیم ؟؟ / نینو : اونکه هیچی بسپارش به من😉 / آدرین : کم درد داشتم ، اضافم شد . اه . باید خودم میومدم . / نینو : حالا اگه لیدیش اینکاذو باهاش میکردا ، جیکش در نمیومد😒 / آدرین : دیوونه میدونی درد چیه ؟؟ میفهمی ؟؟ / نینو : بله میفهمم / آدرین : اوکی پس .... درد دارمممممممم😖🙃😞 / نینو : بیا بریم بیرون برات بانداژش میکنم از روز اولش بهتر میشه غصه نخور / آدرین : پوفففففف.... ریلکس ترین آدم دنیایی ‌. یادت باشه به لیدی باگ نگی زخمم پاره شد . از نگرانی دق میکنه. . نینو : تا حالا از من دهن لقی دیدی ؟؟ / آدرین : بله خیلی😑😒 / نینو :🙄

از زبان کی بودیم ؟؟ یادم نیس . از زبان آدرین : از حموم در اومدیم . سرم رو خشک کردم . لباس پوشیدم . / نینو :، خوبه حالا پیراهنتو بده بالا / آدرین : واسه چی ؟؟ / نینو : خب اگه میخوای یهو خون ازت جاری بشه ، میتونی ندی / آدرین : بده من خودم بلدم باند رو ببندم / نینو : ای بابا من که پسرم ، تو هم پسری ، دیگه مشکلت چیه آخه ؟؟ / ادرین : کلمه ای به اسم حیا ، خجالت ، وو..... در فرهنگ لغت تو وجود داره ؟؟ / نینو : شبا تو ب.غ.ل لیدی باگ خوابیده حالا وتیه من حرف از حیا میزنه . بخواب رو تخت بینیم بابا / آدرین : نوبت منم میشه / نینو : دراز بکش رو تخت انقدر حرف نزن / آدرین : چشم // بالاخره مجبور شدم رو تخت دراز کشیدم و نینو زخمم رو بانداژ کرد ولی خب پدرمو در اورد😑💔 // از زبان مرینت : همش از اتاقشون صدای داد و آخ و واخ میومد . دیگه نتونستم تحمل کنم . رفتم جلوی در اتاق . مرینت : نینو ؟ منم لیدی باگ . اونجا چه خبره ؟؟ داری کت رو سلاخی میکنی ؟؟ چرا انقدر آی و وای میکنه ؟؟ / آدرین : بانوی من ! بیذ منو از دست این دیوونه نجات بده . دو ساعته داره یه باند عوض میکنه . تک تک بخیه هارو پاره پوره کرد😑😭 / مرینت : کت تویی ؟؟ حالت خوبه ؟؟ / ادرین : آره مم ولی این نینو داره میکشه منو / مرینت : نینو پدرتو درمیارم / نینو : برو مزاحم نشو این یه کار مردونس / آلیا(مثل همیشه از ناکجا آباد میپره پیش مرینت) : بیا اینور دختر نینو کارش رو بلده / مرینت : پوففففففف😓

بعد از ۲۰ دقیقه از زبان راوی : نینو بالاخره کار رو تموم کرد . آدرین دیگه واسش جونی نمونده بود ولو و بیحال افتاد رو تخت . نینو به شونه هاش میزنه و تکونش میده . نینو : بلند شو خوش خواب پاشو . پرنسست منتظرته😉 / آدرین(با بی حالی): نمیتونم...بلند...بشم / نینو : آلیا ماکارون درست کرده . چقدر حیف که نمیتونی طعم مورد علاقت رو مزه کنی😈 / آدرین : باشه بابا اومدم . پلک پنجه ها بیرون . / پلگ : داشتمنمم پنیررر میخوردمممم 😠😞💔 / کت نوار میره سمت در اتاق که بازش کنه و برن بیرون . نینو : کجا ؟؟ / کت : یعنی چی کجا ؟؟ / نینو : مث اینکه یادت رفته لیدی باگ تو حالت عادیه . / کت : خب چه کنیم ؟؟ / نینو : هعیییی ! آلیا ؟ به لیدی بگو تبدیل بشه مهمون دارین / آلیا : خودت که شنیدی مرینت ؟ / مرینت : تیکی خال ها روشن / آلیا : بیاین / لیدی باگ همین که کت نوار رو با اون حال و روز میبینه ، با سرعت میره سمتش . کت هم که این صحنه واسش تکراری شده بود ، خودش‌مث بچه آدم دستاش رو باز میکنه و به لیدی باگ تو بغلش جا میده . لیدی : خوبی ؟؟ / کت : آره / لیدی : واست ماکارون درست کردم😊 / کت : باید دستپختت رو امتحان کنم🙃❤ // دور میز نشستن و تا تونستن ماکارون خوردن . البته به کت نوار که از همشون ضعیف تر شده بود و گشنه تر هم بود ، سهم بیشتری دادن . خوش خشونشون بود که یهو.........

تموم کنم؟؟🙃🤣

-نه ولش کن

که یهو از بیرون یه صدایی اومد = پلیس : شما محاصره اید . تسلیم بشید . واگرنه خونه رو میفرستیم هوا / لیدی باگ و کت نوار با تعجب آروم در خونه رو باز کردن و بیرون رفتن . آایا و نینو هم ، یه گوشه موندن تا ببینن چه اتفاقی افتاده . لیدی : باز چی شده ؟؟ / پلیس : اون مجرم رو تحویل بده تا شلیک نکنیم . مقاومت به معنای مرگتونه / کت و لیدی : بیشینین بینیم بابا😂 / پلیس : ۳ شماره میشکارم اگه تسلیم نشید خونه رو با تمام ساکنانش تیر بارون میکنیم . ۱....۲.....۳...... بزنید ! / آلیا و نینو پشت نرده ها قایم میشن و از پشت بوم فرار میکنن تا یه راهی برای لیدی باگ و کت نوار پیدا کنن . تیر ها مثل بارون شلیک میشن سمت لیدی باگ و کت نوار . کت نوار چوبش رو سپر میکنه اما ، چون قدرت چندانی نداره ، یه تیر میخوره به گوشه چوبش و اون پرت میشه عقب ، تا لیدی باگ بخواد کاری کنه ، یه تیر مستقیم به سمت کت نوار میره😢😰...........

زبان کت نوار(نکته : همه این تفکرات داره در ۲ ثانیه اتفاق میوفته) : به عقب پرت شدم و محکم خوردم به دیوار . میخواستم بلند بشم اما ، نتونستم . تو اون تیر بارون ، هر لحظه منتظر برخورد یه تیر به خودم بودم . چشمام رو بستم....... یک تیر مستقیم داشت میومد سمت قلبم . لیدی باگ رو دیدم که با یویو تیر هارو محار میکرد اما ، متوجه وضع من نشده بود . صدای شلیک گلوله ی پلیس همزمان شد با اینکه....... / از زبان لیدی باگ : تو یک لحظه تمام خاطراتم با کت نوار توی ذهنم مرور شد . از اولین دیدار ، شکست شرور ها ، شوخی های کت ، اعتراف های عاشقانه کت نوار . و خیلی چیز های دیگه . به خودم اومدم ، دیدم که یک تیر داره مستقیم سمت کت میره..... فرصتی برای مکس کردن وجود نداشت ، باید خیلی سریع عکس العمل نشون میدادم . پس خودم رو..... / از زبان کت نوار : صدای شلیک گلوله با لیدی باگ که پرید جلوی من ، هماهنگ شد ! تیر از گوشه ی دست راستش عبور کرد و روش خراش انداخت . دادش بلند شد و محکم افتاد توی بغلم . با تعجب و نگرانی بهش خیره شدم . انگار همه خیره شده بودن به من و اون . دیگه هیچ کدوم از پلیس ها شلیک نمیکردن . با دستام زیر شونه هاش رو گرفتم و آروم و با دقت توی بغلم بهش جا دادم . دنیا روی سرم خراب شده بود . عشقم داشت جلوی چشمام درد میکشید . کت : بانوی من !😭 / 

گودال عشق⁶❤️🖤(هدیه)

سلام سلام🫧🫧

شدوماث : باشه / لیدی (در حالی که گردنش رو گرفته و مالش میده) : نه کت لطفا نرو خواهش میکنم ! / کت : من خوبم بانوی من ! چیزی نمیشه قول میدم!/ اونها از لیدی باگ دور میشن . لیدی باگ از شدت ناراحتی و عصبانیت خودش رو از بالای برج ایفل میندازه پایین اما......وسط راه ، وایپرین وسط راه می‌گیرتش/ وایپرین : دیوونه شدی لیدی باگ ؟؟ / لیدی : تو اینجا چیکار میکنی ؟؟ بقیه هم اومدن ؟؟ / وایپرین : نه....فقط من و ریناروژ . چون هویتت رو میدونیم . / لیدی باگ : لوکااااا😭 شدوماث کت رو با خودش برد !! کمک کن لوکااا😭😭 / وایپرین : اومدم کمک کنم دیگه / ریناروژ (که مثل همیشه از ناکجا آباد پیداش میشه) : آروم باش دختر خودت رو کنترل کن همه چی درست میشه

...... / وایپرین و ریناروژ لیدی بلگ رو میبرن خونه آلیا . لیدی باگ : پدر و مادرت.... / آلیا(در حالی که داره به حالت عادی برمیگرده) : خونه نیستن و تا چند وقت هم نمیان . / لیدی :‌کجان ؟؟ / آلیا : مشغول شورش علیه پلیس ها به خاطر تو و کت ! / وایپرین(به حالت عادی برگشته و داره به سس غذا میده) : عجب دردسری !! / آلیا : مرینت ! برگرد به حالت عادی . بذار تیکی یکم استراحت کنه . ۹ روزن تو حالت تبدیل هستی !! هم تو و هم تیکی حسابی خسته اید / لیدی : آخه کت.../ وایپرین : مطمئن باش شدوماث بهش آسیب نمیزنه . به علاوه باید نیرو بگیرب تا بتونی‌ نجاتش بدی / لیدی(با تردید) : تیکی خال ها خاموش / همین که اینو گفت ، تیکی اومد بیرون و پرت شد گوشه اتاق . مرینت دوید سمتش و برش داشت. خیلی خسته شده بود . / مرینت(با گریه): اوههه تیکب من واقعا متاسفم !!😭 / تیکی : ملینت ! ...تو...باید...کت...رو...نجات بدی......نباید....اونجل....بمونه.....عجله کن ! / مرینت : آخه چطوری ؟؟ با این حالت دیگه نمیتونم تبدیل یشم ‌/ تیکی : من فقط خستم ......همین......تبدیل شو... / ریناروژ : امم..بخشین خلوتتون رو خراب میکنما ولی......مرینت اول باید جون بگیره . بیا مرینت . برو یه دوش بگیر. بعدش هم برای ناهار بهت استیک میدم . بعد میریم کت رو نجات میدیم . چطوره ؟؟

مرینت : باشه قبوله . / لوکا : منم از تیکی مراقبت میکنم . / تیکی : ممنون لوکا! / مرینت رفت یه دوش گرفت و لباسش رو عوض کرد . ناهار خورد . تیکی هم همینطور . میخواست بره اما ..... / آلیا : بهتره یه چرت کوتاه هم بزنی ! / مرینت : فقط ۲۰ دقیقه ! / آلیا : قبوله / مرینت خوابید . ۲۰ دقیقه شد ۳۰ دقیقه ، ۴۰ دقیقه ، ۵۰ دقیقه ، یک ساعت ، ۱ ساعت و نیم و خلاصه دو ساعت کامل خوابید . وقتی بیدار شد تبدیل شد و ..... از زبان کت نوار : دوباره شدوماث من رو برده بود تو زیرزمین خونش . منو بسته بود به همون ستون . و رفته بود . اعصابم خورد شد . درد داشتم‌ اونم دقیقا طناب رو بسته بود رو جای زخم . انگار از قصد اینکارو کرده بود . زخمم انقدر بهش فشار اومده بود که احساس میکردم الانه که ازش خون بپاچه بیرون.......بالاخره انتظار تموم شد و شدوماث با یه چاقو اومد پایین..... و نزدیک من شد....... چاقو رو گرفت بالای سرم و خواست که بهم بزنه . تو همون لحظه چشمام رو بستم و داد زدم : خدایاااااا😖 / اما به جای اینکه بمیرم ، طناب هام باز شدن و پرت شدم روی زمین‌. شدوماث : ترسوندمت ؟؟ / کت : با من چیکار داری ؟؟؟ / شدوماث : خیلی مختصر توضیح میدم........... / کت : چیییییییییی ؟؟؟؟ نه . نه . نه فکرشم نکن. اصلا و ابدا . عمرا . نهننهههههه / شدوماث: بهش خوب فکر کن پسر جون

از زبان لیدی باگ : وایپرین و ریناروژ میخواستن باهام بیان اما من نذاشتم . خودم تنهایی تبدیل شدم و راه افتادم سمت خونه گابریل . به پارک که رسیدم ، داشتم اطراف رو نگاه میکردم که...... باورم نمیشد ! من کت نوار رو دیدم ! با اشتیاق و تعجب دویدم سمتش . اونم دوید سمتم. انتظار داشتم ب.غ.ل.م کنه اما..... نکرد . مشکوک شدم بهش . لیدی : کت حالت خوبهه ؟؟ /‌کت : آره...خوبم / لیدی: شدوماث باهات چیکار کرد ؟ چطوری فرار کردی ؟؟ / کت نوار : فرار نکردم اون دنبالمه . باید زود از اینجا دور بشیم . / لیدی : باشه بجنب بیا ..... / هردو دویدیم سمت دریاچه....... پشت رو دیدم . شدوماث داشت میومد دنبالمون ‌. برگشت و عقب عقبی ، با یویو گرفتمش و پرتش کردم تو دریاچه . لیدی : آخیش ! راحت شدیم از دستش / کت : آره فکر کنم...آخخخخخخخخخخخ ! /

 لیدی :‌چی شد ؟؟؟؟؟ / کت : هیچی فقط ، این درد داره دیگه واقعا اذیتم میکنه........ / از زبان کت نوار‌ : با صحبت هام سرش رو گرم کردم . یه لحظه که لیدی باگ برگشت و خم شد سمت دریاچه تا احتمالا بتونه شدوماث رو پیدا کنه ، دوتا دستاش رو محکم از پشت گرفتم و پیچوندم و کشیدمش سمت خودم . لیدی : کت...چته چرا اینجوری میکنی ؟؟ / کت(در حالی که دست لیدی باگ رو محکم میپیچونه) : متاسفم بانوی من ! / لیدی(در حال تقلا کردن) : کتتتتتت ! ولم کن .... چیکار‌ میکنی ؟؟ / یهو شدوماث اومد ‌. شدوماث : لیدی باگ ! از سنتی مانستر من خوشت اومد ؟؟ / لیدی(دست از تقلا کردن برمیداره و زل میزنه به شدوماث) : اونی که انداختم تو اب یه سنتی مانستر بود ؟؟؟؟؟ / کت : بله بانو.....واقعا متاسفم منو ببخش / لیدی :‌کت !! چرااا ؟؟ برای چی اینکارو میکنی ؟؟؟ شدوماث بهت چی گفته ؟؟ گوش کن کت منم ! لیدی باگ ! ما یه تیمهستیم . نمیخوام باهات بجنگم . نمیخوام تقلا کنم چون دردت میاد ‌ . پس خودت ولم من . اذیتم نکن ! دستم رو انقدر نپیچون دیوونه ! داره میشکنه !! چرا؟؟؟ چرا منو فروختی ؟؟؟؟ بهت اعتماد داشتم ....... / کت : چونکه.....

کت : چونکه ، مدام قلبمو شکوندی.....آزارم دادی......اذیتم کردی...... چندین بار با احساساتم بازب کردی.......دیگه نمیتونم بهت اعتماد کنم . دیگه ...... بهت علاقه ای ندارم😔 /‌لیدی(که چشماش دارن از تعجب میزنن بیرون از کاسه) : چی ؟نه..... من متاسفم کت منو ببخش...... / کت : نمیتونم / لیدی(با ناامیدی) : پس حداقل دستم رو انقدر محکم فشار نده از جاش کنده شد😕😔💔 / کت : اینم نمیتونم / شدوماث : کت نوار تمومش کن ! / کت : آخه من...../ شدوماث : گفتم بکشش !! / کت(با بغض) : نمیتونم ..... قرار بود خودت اینکارو بکنی....... / شدوماث :‌حالا میگم تو انجامش بدن ! حالا ! / از زبان لیدی باگ : باورم نمیشد این واقعا کت نوار باشه . امکان نداره.....چطور ممکنه ؟ شدوماث یه‌ چاقو برای کت انداخت . کت تو هوا گرفتش . شدوماث :‌تمومش کن و معجزه گرش رو برام بردار کت نوار !! / کت: باشه . پس بیا جلوتر تا مطمئن بشی که کلک نمیزنم . چون در این قضیه به خودم اعتماد ندارم....... / شدوماث‌اومد جلو . فقط ۱ متر با ما فاصله داشت . کت نوار با دستای لرزون ، چاقو رو زیر گلوم گذاشت...... کت : نمیخوای چیزی بگی ؟ / لیدی : فقط اینکه.......من واقعا دوستت داشتم ....... خیلی! فکرشم نمیکردم یه روز به دست تو کشته بشم . / کت : متاسفم / لیدی : یه قولی بهم میدی ؟؟ / کت : چون آخریشه ، آره حتما / لیدی : بعد از من ، همون کت نوار سابق بمون . با شدوماث همکاری نکن . همون طور که بودی مهربون باش و فراموش نکن که تو........تو شرور نیستی ! شاهزاده زیبای من ! 💔/ کت : مطمئن نیستم بهش عمل کنم پرنسس من!😞💔 / شدوماث : بسه دیگه تمومش کن واگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی....... / کت : ۱...۲.....و...۳ !/ بعد داد زد :‌منو ببخش بانوی مننننننننن !😭😭😭😔💔

راوی : کت نوار با سرعتی مثل برق لیدی باگ رو پرت کرد توی آب دریاچه و با یه حرکت ، چاقو رو به سمت شدوماث پرت کرد . با اینکه جاخالی داد ، اما یه خراش برداشت......... شدوماث داد زد و گفت : دیوونه شدی ؟؟ چرا اینکارو کردی😬😡 / کت (با شجاعتی که فقط از خودش برمیاد😍) : فکر کردی بانوی زیبام رو میفروشم به توی عوضی ؟؟ خیلی خنگ بودی که باور کردی / شدوماث : برمیگردم و نابودتون میکنم ! قول میدم ! /‌ کت(در حالی که دستش رو دو انگشتی روی سرش میزاره تا مثلا ادای احترام پلیس ها رو دربیاره) : باشه بابا تو خوبی ! تا حالا هیچ شروری به قول هاش عمل نکرده😏 / شدوماث از اونجا دور میشه و کت با عجله توی آب میپره.......... شنا میکنه و کف آب لیدی باگ رو پیدا میکنه که بیهوش افتاده. ساعت رو چک میکنه ، ۳ دقیقس زیر آبه بدون اکسیژن . چوب رو از دهن خودش درمیاره و میزاره روی دهن لیدی باگ . لیدی رو روی خودش میندازه و به سمت بالا شنا میکنه....... نفس‌کم میاره اما باید برسونتش واگرنه جفتشون خفه میشن . از زبان کت : با هزار تا بدبختی کشیدمش بالا و بعد گزاشتمش رو زمین . احتمالا ریه هاش پر از آب شدن ..... خب چیکار کنم ؟ آها باید دهن به دهن بدم / ۵ تا ضربه به قفسه سینه ، یه دهان به دهان....... تا حالا عملی انجام ندادم اما خب بالاخره از به جایی شروع میکنن دیگه....... خلاصه که بعد ۸ بار تنفس دهان به دهان ، سرفه میکنه و سرش رو تکون میده......... لیدی :‌کتت!😢 / کت : بانوووووی مننننننننن !!!!😞😖😭😭😭😭😭😭😭

لیدی : ای دیوونه داشت باورم میشد...که...که....که میخوای منو بکشی !😓 / کت : شرمنده بانو جدا متاسفم این تنها راه بود😞 / لیدی : اوهه کت....خیلی ترسیدم! تازه ببین ، گلومو زخمی کردی🙁😒 / کت : ببخشید بانو ، حتما وقتی داشتم پرتت میکردم توی آب چاقو روش خراش انداخته . بذار ببینمش.... 😔/ لیدی : لازم نکرده . میگما کت ، یه تست بازیگری بده. به خدا برنده جایزه اسکار میشی😝 / کت : من داشتم از نگرانی و استرس میمردم اونوقت تو به فکر تست بازیگریمی ؟؟ پاشو پاشو بریم بدو . اینجا امن نیست..... / لیدی : باشه ولی ولی یادم بنداز بعدا ازت امضا بگیرم😁 / کت : پاشو بهت امضا بدم😎 / لیدی : خب بابا توهم باز باهاش دوتا شوخی کردم فوری پسرخاله شد😒 / از زبان کت : با تمام دردی که داشتم ، اما به لیدی باگ کمک کردم که بلند بشه . خواستیم بریم که.. ، دوباره زخمم بدجوری درد گرفت . نزدیک بود بیوفتم ولی... لیدی باگ منو گرفت . لیدی :‌ کمکت میکنم پسر جون😉 / کت : ممنون...امم...ولی لطفا دیگه پسر جون صدام نکن🙂 / لیدی : میکنم چون دلم میخواد😁 / کت : من رو این حساسما پشیمون میشی....... / لیدی : باشه ،،، پسر جون 😎😁 / جوش آوردم و لیدی باگ رو دنبال دادم . اونم فرار کرد . رفت پشت یکی از ساختمون ها قایم شد و فکر کرد من ندیدمش...... منم یهو با شیطنت از پشتش ظاهر شدم . با دیدن من جیغی کشید و خواست فرار کنه که..... دستش رو گرفتم و کشیدم سمت خودم و بعد به صورت اتفاقی.....کاملا اتفاقی.......لب هامون خوردن به هم🙄 اصلا هم از قصد نبود 😁 اما لیدی باگ سریع ازم جدا شد و با تعجب بهم خیره شد ! منم خیره شدم بهش . انگار چشماش چسب داشتن نمیتونستم ازش چشم بردارم . بالاخره سکوت رو شکستم . خودم رو انداختم روی لیدی باگ و تا تونستم قلقلکش دادم😊😂❤

زبان لیدی باگ : وای خدا جونم...انقدر قلقلکم داد که دیگه نمیتونستم نفس بکشم داشتم خفه میشدم / لیدی : کت.😂... توروخدا..😂..بس.. کن..😂.دیگه ..😂..دیگه‌‌..😂.نمیتونم....😂.کت..😂...لطفا...😂..آخخ.😂.تمومش کن...😂 / کت : دیگه بازم پسر جون صدام میکنی؟ / لیدی : نمیدونم.....😁 / کت : پس خودت خواستی😈 / و دوباره حسابی قلقلکم داد‌‌‌.....دیگه جدا داشتم میمردم ‌. داداش یه چند سالی میرفتی ایران به عنوان شکنجه گر ساواک ازت استفاده میکردن🙄 / لیدی : بسه...😂..کت نوار.😂...بسه....😂..التماس...میکنم.😂...دارم...دارم خفه..میشم..😂..خواهش....وای...😂.نمیتونم....😂.بس کن......😂😂 / کت نوار دو تا دستام رو محکم گرفت و با نگاهی شیطانی گفت : بازم میخوای ؟؟😈😉 / لیدی(که نفسش تازه اومده بود سر جاش) : نه..😨..نه.😧..کت نوار..😞..لطفا...دیگه نه😭😂 / کت : بازم پسر جون صدام میکنی؟😈 / لیدی : نه نه نه نه.😭😂... من غلط کردم.😣...توروخدا بسه....نفسم بالا نمیاد....😭😂😂 / کت(در حالی که آروم دستای لیدی باگ رو ول و از روش بلند میشه) : خوبی ؟؟ / لیدی : درد بی درمون بگیری الهی.... داشتی‌ منو میکشتی الان میگی خوبی ؟؟ / کت:بهت هشدار داده بودم . خودت گوش نکردی . 

گودال عشق⁵❤️🖤(هدیه)

سلااام🌑🌘🌑

از زبان کت نوار : گابریل آگراست ؟؟ پدر من ؟؟ نه این امکان نداره ! نمیتونه این باشه ! امکان نداره ! / لیدی : تو از کجا میدونی ریناروژ ؟؟ / ریناروژ : خب چون شما توی زیرزمین خونه اون زندانی بودین. چطور ممکنه شدوماث کس دیگه ای باشه و شمارو اونجا برده باشه ؟؟؟ / لیدی : منطقیه . نظر تو چیه کت نوار ؟؟ / کت : این امکان نداره . گابریل شدوماث نیست ! من مطمئنم !! / لیدی :‌چی؟ چرا؟ برای چی؟ /

 کت : تو بهم .... اعتماد...داری؟؟؟ / لیدی : آره که دارم . / کت : نه نداری.اگه..داشتی...به حرفم...گوش میکردی . / ریناروژ : الان وقت کله شق بازی نیست . باید اونو دستگیر کرد . اون ارباب شرارته . کسی که با جون مردم بازی میکنه ! / لیدی : حق با ریناروژه . حتی اگه اون شدوماث نباشه ، بازم مظنونه . ما توی خونش چیکار میکردیم ؟؟ حتما دلیلی داره. علاوه بر خودش ، خانوادش هم مظنون هستن . باید اون هارم بگیریم . از زبان راوی : ولی لیدی باگ اصلا حواسش نبود داره راجب آدرین یا همون کت نوار حرف میزنه ! کت : میشه..تنهام بزارین ؟ میخوام..استراحت..کنم !! / لیدی و رینا: حتما /

ریناروژ و لیدی باگ رفتن بیرون . ریناروژ : لیدی باگ ؟ کت نوار مشکوک میزنه ! / لیدی باگ : آره راست میگی . / رینا :‌به نظرت درسته که تنهاش بزاریم ؟؟ / لیدی : نه .... فکر چندان خوبی نیست . بیا برگردیم تو اتاقش . لیدی باگ رفت در اناق کت رو باز کرد و رفت تو . لیدی : کت؟! اما جوابی نشنید . دوید سمت تخت اما...کت اونجا نبود ! سرم ها و دستگاه های تنفسی رو کنده بود و رفته بود !! از زبان لیدی باگ : آخه یعنی چی ؟؟ نکنه کسی اونو دزدیده ؟؟ ۱ دقیقه نشد که تنهاش گذاشتم ! لیدی : رینا ! کت از بیمارتستان رفته ! برو بهه دکتر ها بگو . منم میرم پیداش کنم ....

 ریناروژ : چیییی؟؟؟ باشهه! / دویدم از پنجره پریدم بیرون . رفتم و روی بام ها جست و خیز زدم . اما اثری ازش نبود . چطور ممکنه با اون همه درد انقدر سریع دور شده باشه ؟؟ از زبان کت نوار : لیدی باگ گفت که خانواده گابریل هم باید تحت تعقیب باشن . پس من خودم رو معرفی میکنم . اما فعلا نمیگم آدرین هستم . رفتم سمت یه پاسگاه پلیس . رفتم داخل و بعد .... کلی آدم ریختن سرم که من بهشون امضا بدم . من با فریاد بلندی : ازم دور شیددد! من دیگه قهرمان نیستم !! من یه تبهکارم ! من یکی از اقوام شدوماث هستم !! همه بدجوری تعجب کرده بودن . آروم ازم دور شدن .....

یکیشون اومد سمتم : ارباب شرارت کیه ؟ / کت(با جدی ترین حالت ممکن) : فعلا نمیتونم بهتون چیزی بگم . / پلیس : در این صورت چاره ای جز دستگیر کردن شما نداریم ...... / کت(خیلی جدی و مسمم) : برای همین اومدم اینجا ! / راجر پلیس هم بینشون بود . کلاهش رو آروم تکون داد و به پایین نگاه کرد . با نگاهش میخواست بهم بگه متاسفم . بعد ... راجر : اونو دستگیر کنید . الان یه مظنونه . دستگیرش کنید و ازش بازجویی کنید . / پلیس ها ریختن سرم . چندتاشون تفنگ هاشون ذو سمتم گرفتن . توی دلم داشتم گریه میکردم . اما نمیخواستم اونا ببینن . حالا تکلیف من و پدرم چی میشه ؟؟ راجر دستبند رو گرفت جلوم رو با اشاره گفت دستم رو جلو ببرم . با تردید گفتم : امم..نمیشه ... / راجر : دستت رو بیار جلو! همینکه گفتم ! / ناچار دستم رو جلو بردم و اونم بهم دستبند زد . به معمور ها‌ گفت : اون زخمیه . حالش خیلی خوب نیست . مراقبش باشید . فعلا ببریدش اتاق بازجویی . بعد رو به من نگاه کرد و گفت : حرف میزنی ! آره...مجبورت میکنم حرف بزنی ! / سرم رو انداختم پایین و کشون کشون با پلیس ها رفتم ....... از زبان لیدی باگ : همه جارو دنبال کت گشتم . آب شده بود رفته بود توی زمین ! هیچ خبری ازش نبود . خسته و کوفته نشیتم رو یه پشت بوم . توجهم به تلویزیون مرکزی جلب شد .... / گیج نشید این فقط اخباره. لیدی باگ و کت نوار عصر ۲ روز پیش پیدا شدن و به دلایلی به بیمارستان منتقلشون کردیم .‌ اما امروز اتفاق غیر منتظره ای افتاد. گربه سیاه ، قهرمان محبوب شهرمون، ساعتی‌ پیش ، به یکی از پاسگاه های پلیس رفته بود و اعلام کرده بود یکی از اقوام نزدیک شدوماثه . پلیس ها هم اون رو به ناچار دستگیر کردن . وضع کنونی این قهرمان ، یا بهتره بگم ابر شرور زخمی ، فعلا خوبه . / چییییییی؟؟؟؟ کت کیه ؟؟‌کت چیکار کرده ؟؟؟؟ این غیر ممکنه. امکان نداره... نه کت نوار این کارو نمیکنه !!!!!! نمیکنهههههه!!! بلند شدم و دویدم سمت پاسگاه پلیسی که نادیا گفته بود .......

جلوی در ، نگهبان ها جلوی من رو گرفتن... منم که عصبانی بودم ، پرتشون کردم اونطرف‌. با سرعت رفتم تو و دونه دونه همه ی اتاق هارو چک کردم . هرکسی هم جلوم میدیدم پرتش میکردم یه سمت دیگه ‌. سراسیمه کت نوار رو صدا میزدم . یهو چند تا پلیس جلوم سبز شدن. گفتم : نمیخوام کسی آسیب ببینه . فقط بگین کت نوار کجاست ؟! / راجر : اگه جلو تر بیای مجبور میشیم از زور استفاده کنیم . بهتره برگردی اون یه مجرمه و اعتراف کرده. / جوش‌آوردم . رفتم جلو که یهو همشون تفنگ هاشون رو سمتم نشونه رفتن . لیدی : دارین چه غلطی میکنین؟؟ منم ! لیدی باگ ! میدونید روی کی اسلحه کشیدین ؟؟ میدونید کیرو دستگیر‌کردین ؟؟ کت نوار رو ؟؟ یادتون رفته چند بار جونتون رو نجات داده؟؟؟؟ چطور میتونید دستگیرش کنید و بازجوییش کنید ؟؟؟ (همه سرشون رو پایین انداختن ) زود آزادش کنید . واگرنه کسی که مجبور میشه از زورش استفاده‌ کنه ، منم ! فهمیدین چی گفتم ؟؟؟ فورا آزادش کنید !! الان ! / راجر اشاره کرد و چند تا پلیس رفتن . و با کت نوار برگشتن . عصبانیت من تبدیل شد به بغض و اشک . کت نوار سرش رو انداخته بود پایین . به دستش دستبند زده بودن . میخواستم گریه کنم اما نمیشد . دستبند کت نوار رو باز کردن . مچ دستش رو چندبار مالش داد . بی اختیار دویدم سمتش و بدون توجه به دوربین خبرنگار ها که داشتن این صحنه رو ثبت میکردن ، خودم رو پرت کردم توی بغل کت . جوری که جفتمون پرت شدیم اونور . هردو بی صدا اشک ریختیم ..... بغل کت نوار همیشه و تو هر شرایطی آرامش بخشه !

زبان کت نوار : تو بغل لیدی باگ بودم . اون گریه میکرد منم یکم تحمل کردم اما بعدش.......گریم دراومد و اشکام جاری شدن...... هم از درد روحی که فهمیده بودم پدرم کیه ، و هم از درد جسمی وحشتناکم که امانمو بریده بود ‌. پهلوم انقدر درد میکرد که آرزو میکردم بمیرم اما دیگه انقدر درد نکشم . بدون هیچ حرفی فقط گریه میکردیم . بدون توجه به مردم ، خبرنگار ها و پلیس ها که همشون تو پاسگاه پلیس جمع شده بودن دور ما . دیگه جدا طاقت نداشتم درد رو تحمل کنم آه و نالم داشت درمیومد ولی باید تحمل میکردم . لیدی باگ هم مدام سرش رو میچسبوند به شونه ها و کتف و سینم و همین باعث میشد درد بیشتری به پهلوم وارد بشه اما باید تحمل میکردم . تنها چیزی که آرومم میکرد بغل لیدی بود که دوست داشتم ساعت ها توش ناله بزنم..... یهو چشمام سیاهی رفت........ / از زبان لیدی : کت یهو تو بغلم شل شد و وزنش افتاد روی من . شونه هاش رو گرفتم و از خودم جداش کردم ....... از حال رفته بود ....... بمیرم الهی براش !😥

 گرفتمش تو بغلم و بلند شدم . جمعیت کنار رفتن و من از در پاسگاه خارج شدم اما همین که خواستم برم ، پلیس ها مصلح دورم حلقه زدن / لیدی : میخواین شلیک کنین ؟؟؟ بکنین ! برام مهم نیست . انگار یادتون رفته داد و فریاد میکردین که لیدی باگ ، کت نوار نجاتمون بدین ؟؟؟؟؟ چه زود یادتون رفت نمک نشناس ها ! / پلیس : کت نوار یه مجرمه و طبق قانون نباید از اینجا ببریش / لیدی : دهنتو ببندددددد!!!! یک بار دیگه بگی کت نوار مجرمه میکشمت !! همتون رو !! / پلیس : اونو تحویل بده واگرنه تو هم همدستش هستی......... / از زبان آلیا : نمیتونستم تحمل کنم ..... باید یه کاری میکردم . دوربین نادیا شاماک رو کش رفتم و توش حرف زدم : مردم پاریس !!! قهرمان ها تو دردسر افتادن !!

همیشه اونا کمکتون کردن ، حالا نوبت شماست . بیاید .....نمیتونیم بزاریم بی گناه آسیب ببینن ...... جمع بشین و ازشون دفاع کنید ! اینجا پاریسه ! شهری که به قهرمان ها نیاز داره ! کمک کنیدددد!!/ ظرف ۳ دقیقه کل مردم ریختن تو محوطه . شعار میدادن : ما منتظر قهرمان هامون هستیم ! هیچ جا نمیریم همینجا هستیم !!  خلاصه شلوغ پلوغ شد و منم از فرصت استفاده کردم و لیدی باگ رو که کت تو بغلش بود کشیدم از جمعیت بیرون و بهش گفتم بره . گونم رو بوسید و تشکر کرد و با یه حرکت دور شد ....... / از زبان لیدی : کت رو بردم بالای برج ایفل و تو حالت دراز کش همونجا گذاشتم ... اروم صداش کردم: کت ؟! / اما جواب نداد.... صورتش اخم داشت و این یعنی درد داشته . دلم براش کباب شد ! بغض کردم ‌. از زبان کت: آروم چشمام رو باز کردم و چند تا پلک زدم. اولین چیزی که دیدم لیدی باگ بود که داشت نگاهم میکرد . اطراف رو دیدم . احساس کردم بالای برج ایفل هستیم . لیدی خودش رو انداخت روم و گونم رو ماچ بارون کرد منم پیشونیش رو آروم بوسیدم . کت : بانو.... من....من.....من ! /

لیدی : سسس! ساکت ! چیزی نگو . / کت : آخه../ لیدی : چیی فکر کردی ؟؟؟ چرا اون کار رو کردی هان ؟؟‌چراا ؟؟ آخه چرااا؟؟ / کت : چون...من....واقعا....یکی از....اقوام...شدوماث هستم !😔 / لیدی : خب کی هستی ؟؟ / کت : من...اممم..آدر..نمیتونم ...فعلا بگم .... / لیدی : منظورت اینه تو از نزدیکان گابریل هستی ؟؟ / کت : درسته ‌/ لیدی : و فکر کردی مجرمی ؟؟ چرااااا؟؟؟؟ مگه میدونستی گابریل کیه ؟؟ / کت : نه...ولی...../لیدی : ولی چی ؟؟ / کت : ولی....خودت ....تو...بیمارستان....گفتی که من.....مظنون هستم ! / لیدی(دست و پاش رو گم کرده) : اممم...چیزه....نه...من...منظورم.....تو نبودی...من.....منو ببخش کت دوباره خرابکاری کردم !😓 بازم دلت رو شکوندم ! غلط کردم !! به خدا منظوری نداشتم ! 😔/ کت : پس....الکی گفتی ؟؟ / لیدی : من فقط عصبانی و متعجب بودم همین ! / کت : ولی...مردم چی ؟؟ ....اونا که.../ لیدی : مردم نجاتمون دادن . وقتی بیهوش بودی اونا ما رو از دست پلیس ها نجات دادن . / کت :اوههه ! نمیدونستم ./ لیدی : آشتی ؟؟ / کت : قهر نبودم ....که آشتی کنم ! / لیدی : راستی درد داری ؟ / کت : دروغ نمیگم پس.....داره منو میکشه!/ لیدی : میتونی بلند شی ؟؟ / کت : اره فک کنم /

با بدبختی بلند شدم . یهو دیدیم ارباب شرارت جلومون سبز شد ! واییییییی ! لیدی باگ جیغی کشید و منو پشت خودش انداخت . شدوماث : سلامم! دلم براتون تنگ شده بود گوگولیا 😈 / لیدی : خفه شو ! دست از سرمون بردار / شدوماث : با تو کار ندارم خال خالی ! من با فامیلمون کار دارم !!😈 / کت : من با کسی مثل تو ......هیچ نسبتی ندارم ! / شدوماث : جدی ؟؟ ولی خودت گفتی . / لیدی : حتی با این وجود ، اون قهرمانه و تو شرور . شما نسبتی ندارید . / شدوماث : قهرمان های زیادی تا حالا شرور شدن ! خوب به تاریخ فکر کنید یادتون میاد😉😈/ کت : ولی من...../ لیدی : کت عقب وایسا . من حلش میکنم / شدوماث : اوه راستی کت بابد زخم متاسفم ‌. الان چطوری ؟ / کت : نگران نباش . به اندازه کافی درد داره . همونیه که میخواستی / شدوماث : من که عذر خواستم😑😈 / لیدی : شدوماث از اینجا برو ! الان نه ! / شدوماث : اتفاقا همین الان / از زبان راوی: شدوماث با یه حرکت سریع لیدی باگ رو گرفت و گردنش رو محکم فشار داد. لیدی : آههه / کت : لیدی باگ ! / شدوماث :‌کت ، اگه با من نیای ، باید با لیدی باگ خداحافظی کنی😈 / کت : نههههههههه ! / لیدی : به..حرفش..اخخ..گوش نده ! / شدوماث(در حالی که محکم تر گردنش رو فشار میده) : اوههه چرا باید گوش بدی واگرنه میکشمش و شوخی هم ندارم / کت : باشههه ! باشه هر چی تو بگی باهات میام !!

لیدی : نهههه کت اینکارو نکن ! / کت : اتفاقی نموفته قول میدم ‌. / شدوماث لیدی رو ول میکنه و کت رو میکشه سمت خودش . کت : هعی ! تکونم نده ! درد داره !

بابای🙃💕🩷💕🩷🙃پارت دیگه زود میاد

 

گودال عشق⁴❤️🖤(هدیه)

سلام

 دکتر : البته ! اما فقط یه نفر . / با سرعت برق رفتم تو اتاق کت . آروم رفتم نزدیک تخت . مظلومانه خوابیده بود . از صورتش مشخص بود چقدر درد کشیده . موهای طلاییش آشفته بودن و جونی تو تنش نموده بود با دیدن اون وضع ، اشک هام دوباره شروع به باریدن کردن  از زبان کت نوار : صدای گریه‌ میومد . چشم هام رو آروم باز کردم . با چشم های سبزم ، به اقیانوس چشماش خیره شدم ! با دیدن من ، انگار خیلی خوشحال شد . منم خیلی خوشحال بودم.

 با اینکه درد زیادی داشتم،لبخندی زدم . خواستم چیزی بگم که کاری کرد که توی خواب هم ندید بودم ! یه دستش رو زیر سرم گذاشت و با دست دیگه ، زیر کتفم رو گرفت و یکم بلند کرد و بعد😱لب شو رو گذاشت رو لب من ! حسابی تعجب کردم ولی ،،، باهاش همراه شدم 

😍 یه kiss طولانی و زیبا . 😍😍 نزدیک ۳ دقیقا طول کشید . و بالاخره از هم جدا شدیم . 😇 این بهترین تجربه زندگیم بود ! 😂😁 داشتم بال درمیاوردم ! نکنه خواب بود ؟ 🤔😍 .یهو لیدی به حرف اومد و با خنده گفت :‌حواست هست داری فکرت رو بلند باند میگی ؟؟😂 / خیلی خجالت کشیدم ، گفتم:امم...نه......چیزه....آخه....من...........میدونی ؟ ....اممم....😅 / لیدی خندش به بغض تبدیل شد : حالت خوبه دیوونه ؟ 

کت : چی ..... بگم ؟ / لیدی : خیلی احمقی ! خیلی ! / کت : بگم ... احمق..توام ؟؟ 😁 / لیدی :‌خل و چل !!😓😢درد داری ؟ خوبی ؟ / کت : درد .... که دارم.....ولی....خوبم... ! چرا اونکارو کردی؟ / لیدی : کدوم کار ؟ /‌کت : همون بوس رو دیگه 😁 / لیدی : کتتتتتت! فقط وای به حالت اگه کسی از این موضوع چیزی بفهمه ! فهمیدی ؟؟؟ / کت : 😂😂😁😂😂 / لیدی : دارم با تو حرف میزنم ! کتتتتتتتت !!!! / کت : باش... بابا.... توام😂😁 / لیدی : اگه ریناروژ بفهمه کل شهر خبردار میشن . اونوقت با دستام خفت میکنم ! / کت:اوه....اوه...عصبی !😂

/ لیدی : اوففف.....حیف که حالت اینحوریه واگرنه پدرتو درمیاوردم ! بالاخره که خوب میشی ! / کت : بهتره....خوب....نشم !😅چون مرگم حتمیه ! / لیدی : فعلا مزه بریز تا ببینم چی میشه 😎 / همون لحظه بچه ها اومدن تو اتاق . ریناروژ : سلام سلام ! خوب بدون ما هر هر کر کر راه انداختین! / ریوکو : انگار بهتون خوش گذشته! / کاراپیس : چطوری رفیق ؟ درد داری ؟ / کت : هعی.....چی بگم....بدک نیستم.... بعد از اون kiss💋 ......عالیم ! / وسپریا : کدوم kiss💋 ؟‌/ کت : همین .... الان....لیدی....من رو ..... Kiss💋... کرد !😁 / از خجالت سرخ شدم . داشتم آب میشدم میرفتم تو زمین . به خصوص اینکه پسرا اونجا بودن . لیدی : کتتتتتتتتت !! / کت : اوه .... اوه...غلط ....کردم !!😵😁 / لیدی : دهن لق دیوونه ! / کاراپیس : ای بابا چیکارش داری ؟ حالا گفته دیگه مگه چیه ؟؟؟😂 / وسپریا : آره حالا که گفت دیگه . / لیدی : از دست شما هااا😞

از زبان راوی : شدوماث که فرار کرده بود ، جایی مخفی شد که عمرا کسی بهش‌شک نمیکرد . کجا ؟؟ طبقه بالای خونش !! حتی یه‌ پست گذاشته بود و حال لیدی باگ و کت نوار رو پرسیده بود . طوری که هیچ کس‌ شک نکنه . با این حال ، خودش به شدت عصبانی بود . خیلی ناراحت بود چون هم لیدی و کت رو از دست داده بود و هم خبری از آدرین نبود . دیگه کم کم واقعا داشت نگران میشد .

 پدر و مادر مرینت هم که از صبح تا شب کارشون شده بود گریه کردن و توی شهر راه رفتن . وسپریا و پگاسوس هم داشتن دنبال مرینت و آدرین میگشتن . در بیمارستان : لیدی : ریناروژ ؟ وسپریا و پگاسوس کجان ؟؟ / ریناروژ(با ناراحتی): خب راستش ، اونا دارن دنبال تو میگردن ! / لیدی : چی ؟؟ من که اینجام !! / ریناروژ : تو آره ، ولی مرینت ۸ روزه گم شده . /لیدی : اووهه! گند زدم ریناروژ ! حالا چیکار کنم ؟ چجوری جمش کنم ؟؟ / ریناروژ : فعلا نمیتونی بهتره بمونی پیش کت نوار . حالش که خوب شد باهم یه فکری بکنید . چون خانواده اونم نگرانن دیگه / لیدی : چی میگی ؟؟ تو روباهی تو باید فکر کنی / ریناروژ(در حالی که داره از لیدی دور میشه): متاسفم ولی اینبار از من کاری برنمیاد . / از زبان لیدی باگ : میخواستم کله آلیا رو بشکونم ولی.... خب حق با اون بود . یهو یاد این افتادم که مادر کت نوار مرده بوده . وای ! کت نوار ! بهتره برم پیشش و یه سری بهش بزنم

رفتم و در اتاقش رو باز کردم . آروم رفتم توی اتاق و سمت تختش . خوابیده بود . خیلی هم ناز خوابیده بود !😍 انقدر کیوت بود که دلم میخواست محکم ب.غ.ل.ش کنم و فشارش بدم !😍😅 ولی خب خودمو کنترل کردم .🤗 یهویی آروم چشماشو باز کرد . با اون چشم های سبز رنگ گربه ایش ، خیره شد به من . اول تعجب کردم . اما بعد لبخند زدم . اونم لبخندی زد . گفت : سلام...بانو ! / لیدی : سلام کت ! چطوری؟ بهتر شدی ؟؟ دیشب که خیلی حالت خراب بود . الان خوبی ؟؟ / کت : آره...خوبم....ممنون../خیلی متعجب بودم کت همیشه لبخند های خاصی میزد .

 لبخند های طبیعی ، زیبا و شوخ طبعانه ... ولی انگار امروز یه چیزی فرق میکرد . انگار لبخندش مصنوعی بود . بالاخره خودم رو راضی کردم که ازش بپرسم . لیدی : کت ؟ امم....چیزی شده ؟؟ به نظر خیلی خوب نیستی . / کت : نه....خوبم....فقط../ لیدی: فقط چی ؟؟ / کت : یه.. خواب عجیب... دیدم . / لیدی : چه خوابی ؟؟ / کت : خب...امم...خواب..دیدم..که مادرم...اون برگشته...و ...با ما زندگی میکنه.... پدرم..اونو..برگردوند! اما...نمیدونم ...چطور ! / لیدی : چه خواب عجیب و غریبی ! ناراحت نباش . تو الان شرایط خاصی داری . شاید برای همین این خواب رو دیدی . / کت : نمیدونم..شاید ! لیدی؟ میشه...بچه هارو بفرستی برن ؟؟ / لیدی : امم..نمیدونم ‌. به نظرت بهشون نیاز نداریم ؟؟ / کت : با اونا..احساس..میکنم..راحت نیستم . / لیدی : باشه . هرچی تو بگی . میفرستم برن . / کت : ممنون بانو !

به ریناروژ زنگ زدم چون دلم نمیخواست از کت نوار دور شم . بهش گفتم بچه های تیم رو بفرسته برن . و همینطور خودش . اول تعجب کرد اما وقتی گفتم خواسته کته قبول کرد . و همش میخندید . گفتم چته ؟ ولی جوابی نداد و گفت که معجزه گرهارو میذاره سرجاشون . تلفن رو قطع کردم . فقط من موندم و کت نوار . دوباره گفت: ممنون ...بانو.. که..به حرفم..گوش دادی . / لیدی : خواهش . الان خوبی ؟؟ / کت : آره../ از زبان کت : حالا که این شرایط رو دارم میخوام ازش استفاده کنم و خودم رو برای کفشدوزک لوس کنم😁 واسه همین بچه ها باید میرفتن😁😂 خودم که از نقشم راضیم 😄 داشتم با خودم حرف میزدم یهو درد بدی حس کردم . پهلوم خیلی ناجور درد گرفت . سعی کردم لیدی باگ نفهمه اما نشد.....دادم دراومد . لیدی که داشت از پنجره اتاق بیمارستان بیرون رو نگاه میکرد ، تا داد من رو شنید ، با دستپاچگی اومد سمتم . لیدی : چیشد ؟ خوبی ؟ چیشددد؟؟؟ / کت« میخواستم مخفیش کنم اما درد اجازه نداد پس گفتم»: نمیدونم....یهو ...جوری درد گرفت..که انگار دوباره .... چاقو خوردم...آخخخخ! / 

لیدی(با داد): دکتر !! دکتررررر !! پرستاااار !! 😥 / دکتر سریع با چند تا پرستار اومد تو . یکیشون لیدی رو گرفت و به زور بردش بیرون ‌. دکتر هم با پرستار های دیگه اومد سمت تخت من . منم هی آخ و واخ میکردم . تحملش سخت بود . زخمم رو بررسی کرد . با عجله بانداژ رو آورد و عوضش کرد . دکتر : چیزی نیست خداروشکر . فقط بانداژ باز شده بود برای همین به طور ناگهانی فشار زیادی به زخم اومد و باعث شد دردت بیاد . باشه؟!/ کت : ب..ا..ش..ه!! (ترجمه : باشه) / دکتر با سرعت غیر قابل تصوری باند رو بست دور پهلوی من و چند بار کشید و فشار داد و همین باعث شد دوباره آه و ناله کنم . ولی خوشحالم ! چون لیدی باگ مجبور نیست این درد هارو بکشه ! من براش اینکارو میکنم !

گاهی حتی خودمم فکر میکنم واقعا خیلی دیوونم . دکتر وسایلش رو برداشت و من رو با درد هام تنها گذاشت . جلوی در اتاق که رسید ، برگشت و بهم گفت : تو باید خوب بشی کت ! تحمل کن . لیدی باگ بهت نیاز داره . / کت : ممنون..دکتر ! / دکتر رفت . منم هنوز آی و وای میکردم . لیدی باگ اومد تو اتاق و با نگرانی بهم نگاه کرد . منم که هنوز درد داشتم ، لبم رو محکم گاز گرفتم که متوجه نشه . لیدی : با اون فشاری که با دندونهات به لب بیچارت میاری ، کنده میشه ها ! نیازی نیست دردت رو ازم مخفی کنی .‌ نکنه برات افت داره یه دختر درد کشیدنت رو ببینه ؟؟ / کت : ام..آخخخ...نه....فقط..آخخخ...چیزه ... نمیخوام...نگرانم..بشی !! / لیدی : نگرانت هستم کت . هستم ! اینکارت بیشتر نگرانم میکنه . / نتونستم تحمل کنم و دوباره بلند گفتم آخخخخخ ! لیدی با نگاهی ترحم آمیز اومد سمتم . چشماش پر از اشک بود . لیدی(با بغض): به جای تو من باید اینجوری زخمی میشدم ! چرا پریدی جلوم ؟؟😭 / کت : چون.... دوستت.. دارم...و نمیتونم....درد..کشیدنت رو...ببینم ! / لیدی : ولی با این کارت من رو عذاب دادی! حالا من مجبورم درد کشیدنت رو ببینم . آخه چرا ؟؟ چراااا؟؟ / کت : گریه...نکن..بانوی من ! .... اون مروارید ها ارزش......ریخته شدن...به خاطر...من رو ندارن ! / لیدی : قول بده زود از اینجا میریم و تو حالت خوب میشه ! / کت(با تردید) : قول...میدم ! 

از زبان ریناروژ : معجزه گر هارو به اتاق مرینت برم . اما خودم تو حالت تبدیل موندم . نمیتونستم دوستم رو با اون شرایط تنها بزارم . یاد این افتادم که اونا توی خونه گابریل ....! صبر کن...این یعنی اینکه...یعنی اینکه...گابریل شدوماثه !! باید به لیدی باگ بگم !!!! فوری برگشتم سکت بیمارستان..... از زبان لیدی باگ : داشتم با کت حرف میزدم . از خاطراتمون میگفتیم. سعی میکردم حواسش رو از درد پرت کنم . که در اتاقش باز شد و ریناروژ مثل برق اومد تو و پرید و افتاد روی من . باهم خوردیم زمین . کتنوار که روی تخت بود گفت : چی شده رینا ؟ چرا مثل جت خودتو پرت کردی تو ؟؟ چیزی شده ؟ / ریناروژ و من که به هم گره خورده بودیم ، به سختی بلند شدیم . بهش اخمی کردم و گفتم : یادت ندادن باید اول در بزنی بعد بیای تو اتاق؟؟ / ریناروژ : آخه ضروری بود ببخشید . / لیدی : خب چی شده ؟؟ / ریناروژ : فکر کنم بدونم ارباب شرارت کیه ./ کت : شوخی..میکنیی؟؟ / ریناروژ : نه عزیزم شوخی کردن کار توعه نه من . / لیدی : خب شدوماث کیه ؟؟ / ریناروژ : گابریل آگراست !

تمامممم🍉

یلداتون مبارک باشه و امیدوارم مه هر روزتون یلدا و شادی باشه🪼

🍉🍉(ی خبر خووووب:بچه ها قراره که توی این رمان کشف هویت شه)🍉🍉

دوستون دارم بای🦋🌑🌕🍉🌑🌕🦋

تکپارتیی یلدا❤️🍉💚📜

بچه ها،،،،،،،،،یلداتووووووووووووؤووووووون مباررک🪼🪼🪼

خوب بریم..

پرهام پس از جدایی پدر و مادر از هم، به دنبال پدر راهی اتریش می شود تا ادامه تحصیل دهد و برگردد اما گرفتاری هایی که برایش پیش آمده راه برگشتش را بسته است.یلدا دختر خاله ی آرام و درونگرایی که از کودکی شاهد گریه و تنهایی خاله و دختر خاله اش دنیا بوده، از همان کودکی درگیر رویا پردازی برای پسر خاله ای می شود که دوازده سال از او بزرگتر است.پس از سالها، یلدا برای المپیاد ریاضی راهی آلمان میشود و آنجا پرهام به دیدارش رفته و …

از خانم عظیمی تشکر کرد و در را بست. به در تکیه زد و لبخند زد. نه لبخندی از شوق؛ که از شوک. باور نمی کرد پرهام برای دیدن او آمده باشد.سعی کرد خود را آرام نگه دارد اما نمی شد. ضربان قلبش شدت یافته بود و صورت گلگون هویدا کننده درون پر تشویشش بود. در آینه نگاهی به خود کرد و گفت :

چت شده دختر؛مگه غول دیدی؛آفرین آر،وم 

لبه ی تختش نشست. فکرش پر کشید و جایی بین امروز و دیروز گیر افتاد.در اتاق پرهام. در منزل خاله. بین گریه و زاری های خاله ناهید که دل تنگ پسرش بود و غم دار خیانت شوهرش.جایی که خاله ناهید اشک می ریخت و نفرین می کرد زنی را که هم همسرش را از او گرفته بود و هم تنها پسرش را . نفرین های خاله در گوشش زنگ می زد که مادرش قند توی لیوان را تند تند هم زد و به دستش داد و گفت:

ناهید بخور تو رو خدا. بابا شاید رفته مسافرت. شاد اونجا دوستی آشنایی کسی پیدا کرده باهاش سرگرمه. چرا این جوری می کنی آخه تو؟ناهید به زحمت جرعه ای از آب قند را نوشید و گفت: سابقه نداشت فرزانه. می دونه من دل تو دلم نیست. یکی دو روز در میون به من زنگ می زد. چه جوری خبرشو بگیرم؟ به کی بگم دردم چیه خدا؟

فرزانه سری چرخاند و گفت:دنیا.دنیا خاله

بیا یه زنگ بزن خونه ی بابات. شاید اونا ازش خبر داشته باشن.دنیا را که کز کرده گوشه ی پذیرایی دید، آهسته قدم برداشت و کنارش نشست. دستش را گرفت و گفت: آبجی دنیا! مامانم صدات می کنه.نگاه پر حسرت دنیا مات او شد و چشمان براقش باز هم بارید. از این حجم حسرت، از این همه دوری ، از این درد بزرگی که روی سینه اش سنگینی می کرد؛ درد نخواستن،

درد پس زده شدن، درد فراموش شدن توسط پدری که اسطوره ی هر دختری در زندگی بود.پدرش او را نخواسته بود. پدرش فقط پرهام را می خواست. حالا که به پرهام نیاز داشتند، نبود . نبود و مادر و خواهرش در بی خبری از او چون شمع می سوختند. چون مرغ سر کنده به هر دری می زدند و به بن بست می خوردند.📜📜

مرسسسسسسسسسسسی که این رمان رو خوندید🌖🌘🍉🍉

گودال عشق³🖤❤️

الان ۶ روزه که لیدی باگ و کت نوار گم شدن . پگاسوس(مکس) داره سعی میکنه پیداشون کنه . که یهو داد میزنه : ایول ! پیداشون کردم ! همینه ! / وسپریا : کی ؟ کجا ؟ / ریوکو : خب حرف بزن بچه .... کجان ؟ / پگاسوس : آخه....یکم عجیبه ! اونا توی زیرزمین خونه ی آگراست هستن!/ کاراپیس : یعنی چی ؟؟ گابریل آگراست ؟ / وایپرین : مهم نیست . فعلا باید جونشون رو نجات بدیم . ریناروژ ، آخرین بار کی بهشون زنگ زدی ؟ / ریناروژ : همون ۴ روز پیش که زنگ زدم دیگه نزدم / وسپریا : پگاسوس احتمال سالم بودنشون ؟ / پگاسوس : خب....راستش..... ۱۰٪ ! / ریناروژ : چیی؟ مطمئنی ؟ باید زودتر وارد عمل بشیم....../ در همون لحظات ، پیش قهرمان ها : این ۴ روز ، (که الان ۶ روز گذشته از زمانی که اونجا بودن . اما اون دو روز اول گذشته پس ۴ روز هست ) شدوماث ، پدر این دوتا طفل معصوم رو درآورد ! تا حد مرگ زده بود ، کلشون رو زیر آب کرده بود ، بهشون برق وصل کرده بود !  ولی در کل ، حال کت نوار خیلی بدتر بود . با این حال خودشو به سختی نگه میداشت تا مراقب لیدی باگ باشه

خسته و کوفته و با بدن هایی پر از درد ، روی زمین افتاده بودن . شدوماث تازه دست از سرشون برداشته بود . کت نوار(با صدای ضعیف و خسته):بانوی من ؟؟ / لیدی باگ(با خستگی و صدای ضعیف):هوم؟؟ / کت : اگه زنده موندیم ، ع.ش.ق من رو قبول میکنی بانو ؟؟ / لیدی باگ : من باید .... باید فکر کنم کت ! / کت : میفهمم ! / لیدی : کت ؟ چطور انقدر راحت احساساتت رو بیان میکنی ؟ لکنت نمیگیری و به تته پته هم نمیفتی . خیلی راحت درمورد ع.ش.ق حرف میزنی ! چطور اینکارو میکنی؟ / کت : اگر واقعا به کسی علاقه داری ، برای اینکه ازدستش ندی ، خجالت رو کنار میزاری و رک و روراست بهش میگی . برای منم آسون نیست اما ، با خودم کنار میام ! البته که. دیگه به ابراز علاقه هام بهت ، و رد شدن توسط تو عادت کردم بانو! / لیدی : فکر کنم بیشتر از هرکسی توی دنیا بهت ظلم کردم . مگه نه؟ / کت : ظلم ؟ حتی اگرم اینطور باشه ، من بازم دوستت دارم ! هیچ چیزی فرق نکرده ! / لیدی : فکر میکنی زنده بمونیم ؟/کت(با کمی مکث): خودم رو نمیدونم . اما مطمئنم تو باید زنده بمونی . هرجوری شده ! /لیدی : چه نقشه ای تو سرته ؟ / کت : هیچی ! / تو این گفت و گو بودیم که یهو.......

ریناروژ زنگ زد . مکالمه کت نوار و ریناروژ =( کت : الو رینا ؟ & رینا : سلام کت ! حالتون خوبه ؟ & کت : چاره ای به جز تحمل داریم ؟ & رینا : متاسفم . ما فهمیدیم شما کجایید . & کت : واقعا ؟ & رینا : آره ولی نقشه اینه که ، دفعه بعد که اومد سراغتون ، همین که از اونجا خارج شدید ، باهاش بجنگید . ما هم فوری خودمون رو میرسونیم . & کت : نه رینا ما نمیتونیم بجنگیم . قدرتی نداریم ! & رینا : باید بجنگید . باید شما شروع کنید . ما زود میایم . بهم اعتماد کن ! & کت : باشه . زود بیاین . & رینا : لیدی خوبه ؟‌ & کت : تعریفی نداره & رینا : من خیلی متاسفم . ما نجاتتون میدیم . قول میدم ! ) پایان . لیدی : ما نمیتونیم بجنگیم کت ! نیرویی نداریم ! انرژی نداریم .حتی نمیتونیم از جامون بلند بشیم ! / کت : میدونم سخته،ولی چاره ای نداریم . تو میتونی بانو ما در کنار هم انجامش میدیم . اونا زود میرسن ! / لیدی : حس خوبی ندارم . / کت : من کنارتم ! و مثل همیشه بهت اعتماد دارم ! / لیدی : ممنون کت ! که همیشه کنارمی ! / داشتن حرف میزدن که یهو شدوماث اومد . از زبان کت : ای بابا . همین ۲ دقیقه پیش مارو ول کرد . دوباره اومد ! اه . شدوماث : سلام سلام😈 /کت: چه سلامی برادر من ، همین ۲ دقیقه پیش بود که ولمون کردی ! چرا دست از سرمون برنمیداری ؟؟ / شدوماث : دو روز دیگه میخوام آرزو کنم . تا اون موقع باید حسابی ازتون لذت ببرم ! یاه یاه یاه«خنده شیطانی»😈

رفتیم بیرون . سریع گارد جنگی گرفتیم و تا خواست روشو برگردونه ، یهش حمله کردیم . افتاد . ولی سریع بلند شد و جوری پرتمون کرد اونور که نقشمون رو دیوار موند ۲۰ دقیقه ای بود که جنگیده بودیم. شدوماثم همش میگفت بچه های خوبی باشید واگرنه پشیمون میشید . ولی ما اهمیت نمیدادیم . دیگه حسابی پدرمون دراومد . نایی نداشتیم . که یهو..... شدوماث منو پرت کرد اونور و از پشت سرش ، یه خنجی درآورد و به لیدی باگ حمله کرد ! خنجی ۵ سانت تا قلبش فاصله داشت .من ، نمیدونم چطوری و کی و کجا ، خودم رو پرت کردم جلوش . خداروشکر وقتی زمین افتادم ، درد وحشتناکی تو پهلوی چپم حس کردم . که این به این معنا بود که لیدی باگ حالش خوبه .

لیدی باگ رو دیدم که چشماش گرد شد و به من خیره شد ! بغض کرده بود . به سمتم دوید اما همین که خواست منو بگیره ، شدوماث دستشو کشید و کشون کشون از من دورش کرد . درد وحشتناکی داشتم . دیگه طاقت نداشتم . به سختی نفس میکشیدم. درد خیلی بدی بود ! خیلی بد! از زبان لیدی باگ : جیغ و داد میکردم . فریاد میزدم و میگفتم ولم کنه . این کت دیوونه بازم احمق بازی درآورد ! چرا این کار رو با من کرد ؟؟ چراااا؟😭

هی به شدوماث ضربه میزدم ولی فایده نداشت . اون ولم نکرد😭 همینطوری داشت از کت خون میرفت . زمین پر از خون شده بود . اون غرق خون بود ! غرق خون ! همون لحظه بچه های گروه رسیدن و به شدوماث حمله کردن . اونم به ناچار منو ول کرد . منم که به سمت کت شتاب داشتم ، وقتی ولم کرد پرت شدم سمت کت نوار . بچه ها با شدوماث میجنگیدن ولی من اهمیت نمیدادم . اشک هام اجازه نمیداد صورتشو خوب ببینم . سرش رو روی پاهام گذاشتم . نوازشش کردم . کت : بانو ! ...... گفتم...که....همه چیز.....خوب پیش ....میره ! / لیدی : روانی ! ای روانی احمق !😭😭 / کت(با شیطنت):نمردیم و ......گریه ..... لیدی خانم ..... رو هم.....دیدیم ! / لیدی : خیلی درد داره ؟😥 / کت : درد .... عشقه ...دیگه ، کاریش..... نمیشه...کرد !😉 / لیدی(درحالی که گریه هاش شدت میگیرن) : ای خل و چل ! احمق ! روانی ! اصلا هرچی بگم کم گفتم . چرا اینکارو کردی ؟ دیوونه ای؟؟؟؟ / کت : دیوونه ..... توام ..... باگابو ! / لیدی : حقته یکی بخوابونم زیر گوشت ! دیوونه ! 😭😭 / کت : خوبم..... بانو ! / از زبان وایپرین : با هزار تا بدبختی شدوماث رو فراری دادیم . تعداد ما زیاد بود . به خاطر هویتش هم که شده ، فرار‌ کرد ! خواستم برم دنبالش که دیدم همه دویدن سمت لیدی و کت . منم به ناچار رفتم . دیدم که کت روی پاهای لیدی باگه و غرق خون شده ! ترسیدم ! وایپرین(با شیطنت): کت ! میبینم که عشق بدجوری زمین گیرت کرده! / کت : آره.....خیلی .... خیلی هم ....درد...داره !!😣 / راوی :‌کتی که تا همین چند دقیقه پیش هم خندون بود ، دیگه نمیتونست تحمل کنه . انگار درد خندش رو پوشونده بود . دیگه نتونست با خنده چیزی بگه ! آه میکشید و نفس نفس میزد. کاراپیس و پگاسوس اومدن و دستشون رو روی زخم گذاشتن تا بیشتر خونریزی نکنه ...... کت داد بلندی زد . وسپریا : کت باید تحمل کنی . بهتره سریع ببریمش بیمارستان ! / ریوکو : شما پسرا ببریدش ما هم لیدی باگ رو میاریم ‌. / لیدی باگ : منو ازش دور نکنید ! / پگاسوس : اگه هممون بریم ممکنه دیر بشه ‌. / بعد کاراپیس کت رو آروم از بغل کت بیرون کشید و ......

پسرا کت رو بردن . گت دیگه داشت بیهوش میشد . لیدی باگ هم همونجا نشست و بی صدا اشک ریخت . ریناروژ رفت پیش لیدی باگ و..... لیدی بی اختیار خودش رو توی بغل دوست صمیمیش انداخت . اونا توی بغل هم زار زار ناله کردن . لیدی : کتتتتتت !! ریناروژ !! اون کت دیوونه!!!!! اون روانی احمق !!!😭ریناروژ : آروم دختر ! حالش‌ خوب‌ میشه . اولین بار نیست که برات فداکاری کرده . / لیدی : به خاطر اینکه عقل نداره !!😭 / وسپریا : اینجا امن نیست . / ریوکو : درسته بهتره سریع بریم . / دخترا کمک کردن و لیدی باگ رو بلند کردن . بردنش سمت بیمارستانی که پسرا کت رو برده بودن ..... وقتی رسیدن ، پسرا نگران وایساده بودن . خبری از کت نبود . یه ایل آدم جلوی در بیمارستان بودن . کل خبرنگار ها هم از همه جا اومده بودن و منتظر شنیدن سرنوشت قهرمان محبوبشون بودن! لیدی از دخترا جدا شد و دوید سمت وایپرین . لیدی(باگریه): التماست میکنم وایپرین ! بهم دروغ نگو ! کت کجاست ؟ چی شده ؟؟😭 /‌وایپرین(در حاای که موهای لیدی باگ رو نوازش‌میکنه و ااونو به خودش چسبونده): خوب میشه! اون قویه !‌مطمئن باش تحمل میکنه ! / لیدی : قول بده !!😥 / وایپرین : قول میدم کفشدوزک ، قول میدم ! / لیدی باگ کمی آروم شد اما هنوز هم دلشوره داشت....... یاد خوابی که دیده بود افتاد . خوابی که کت نوار رو از دست داده بود . اشک هاش شدت گرفتن .خبرنگار ها میخواستن با لیدی مصاحبه کنن . از زبان لیدی باگ : خیلی عصبانی شده بودم . جوش آوردم ! رفتم سمتشون . لیدی(با داد ، گریه و عصبانیت): شما ها کجا بودین ؟؟؟؟ وقتی شدوماث داشت مارو شکنجه میکرد ، کجااا بودین؟؟؟ هان؟؟ وقتی که خنجر پهلوی کت نوار رو پاره کرد ، شما کجا بودین ؟؟؟؟ الان اومدنتون به چه درد میخوره ؟؟؟؟ خون کت نوار پای شماست ! به خدا نمیبخشمتون اگه یه مو از سرش کم بشه ! همتون رو میکشم ! برید گمشیدبیروووون!! / دلم خنک شد . خبرنگار ها و مردم با لب و لوچه آویزون ، رفتن توی حیاط بیمارستان . عجب رویی دارن ! خواستم برم لازم داد و بیداد کنم که یهو پکتر کت نوار اومد بیرون . با اینکه ازش دور بودم ، مثل جت خودمو پرت کردم سمتش . با التماس نگاهش کردم . خواستم چیزی بگم که ... دکتر : خوشبختانه ، کت نوار بدن ورزیده و قوی داره. بر اون تحمل دردش هم خیلی زیاد بوده . و با اینکه خون زیادی ازش رفته ، اما خوشبختانه تونستیم زخم رو بخیه کنیم و الان هم حالش بدک نیست . کم کم به هوش میاد . / لیدی : واقعا😍 / دکتر : بله😊 / لیدی :‌میخوام ببینمش ! لطفا ! 😔😓😍

🪼❄️کامنت یادتون نره عشقم

سلام چطورید🍇💜

بچه ها برای هدیه خاطرات یلدا،این پست رو گذاشتم🪼🖤

شما اگه دوست دارید خاطراتتون خونده شه،باید توی کامنت این پست خاطراتتون رو بگید🦋

مرسی لایک میکنید به خصوص "سایه ی ماه"ولی خواهش میکنم کامنت بگذارید🌿💙

ممنونم خدانگهدار🦋🦋🦋💙💙💙❄️❄️❄️🪼🪼🪼

 

هدیه یلدا❤️💚🍉

میخوام هدیه ی یلدا بدم پس...(لایک و کامنت یادتون نره عزیزانم)🍉🍓🍎

3.1پارت از رمان "گودال عشق"❤️💚📖

2.تکپارتی یلدا💚❤️📜

3.کلی کیلیپ از یلدا(کپی آزاده)💚❤️🎞

4.خاطره ی من از یلدا+شما(خاطرات رو توی کامت این پست یا پست مربوطه بگذارید)💚❤️

5.عکس از بلک پینک و بی تی اس با تم یلدا❤️💚📕📗

6.رمان،عکس،ویدیو و یا ادیت هر چیزی از میراکلس❤️💚🪼

7.چیز میز یلدا❤️💚🍓

8.........هدیه7با شما.........💚❤️📘

 

❤️🍉این همه هدیه لایک و کامنت نمیخواد؟؟؟؟🤕

ئ عالممممه💋💋💋💋💋💋💋به کلتوووون

بابای📘🪼❄️🦋🪽

گودال عشق²❤️🖤

سلام 24ساعت از پارت قبلی نگذشته که دارم پارت میدم🦋🪼🪽

ببخشید که من توی پارت قبلی خرابکاری کردم خیلی خیلی عذرمیخوام🥺🌏

بریم.....

 

هردو به طرف صدا برگشتیم . واییی ، شدوماث بودآره خودش بود . از زبان لیدی باگ : سریع جفتمون بلند شدیم و تا جایی که راه داشت خودمون رو عقب کشیدیم . اخمی کردیم و بعد دست همو گرفتیم شدوماث: برای اینکه اگه معجزه گرهاتون روبردارم ، 

حسم برای انتقام از بین میره . من با لیدی باگ و کت نوار کار دارم نه کس دیگه . بعد در زندان رو با فشار یه دکمه باز کرد . متوجه حرکت کت نوار شدم . کت سعی داشت من رو پشت خودش نگهداره و یجورایی حفاظ من بشه. خواستم جای ایستادنم رو باهاش یکسان کنم ولی دستم رو فشار داد و نذاشت . شدوماث(در حالی که دست میزد): به به ، چه جنتلمن . چه عاشق مهربونی . خب کت ، مطمئنی همیشه میخوای سپر لیدی باگ باشی ؟ به کت نیم نگاهی کردم . به حالتی که میخواست حرص شدوماث رو دربیاره گفت : چیه؟حسودیت میشه که عشقی مثل بانوی من نداری؟ من خندم گرفت کمی هم سرخ شدم یکمی هم عصبانی . ولی جلوی خندم رو گرفتم . شدوماث خیلی عصبانی شده بود : بذار ببینم بعد از اینکه شکنجتون کردم بازم بلبل زبونی میکنی یا نه ؟ بعد یه بشکن زد . دوتا سنتی مانستر (که هر کدوم شبیه یه نگهبان بودن ) سمت من اومدن ، دوتا هم رفتن سمت کت .. دستامون رو گرفتن و ما رو کشون کشون بیرون بردم . کت خیلی تقلا میکرد خودشو آزاد کنه اما نتونست . منم یکمی تلاش کردم اما وقتی دیدم نمیتونم دست از تقلا کردن برداشتم 

ما رو بردن . جای دوری هم نبود . از جایی که بودیم میشد زندانی که توش بودیم رو دید . از زبان کت نوار : من هر چی تقلا کردم اصلا فایده نداشت . خیلی سعی کردم اما نشد . خودم مهم نبودم ، ولی نمیتونستم درد کشیدن لیدی باگ رو ببینم.باید چیکار میکردم ؟ اونجا هم خیلی برام آشنا بود . همه چیش . انگار قبلا اونجا بودم . ولی یادم نمیاد کی ! من و لیدی رو بردن و. نزدیک هم بستن . نه..صبر کن اونا فقط لیدی باگ رو به یه چیزی که شبیه ستون بود بستن . من رو نبستن . یعنی شدوماث میخواد چیکار کنه؟ به صورت لیدی باگ نگاه کردم سخت نفس میکشید . اه اینا چرا انقدر آدمو محکم میبندن ؟ من خیلی تلاش کردم خودمو از دست اون نگهبانا دربیارم اما نشد ... فکر کنم فهمیدم نقشه شدوماث چیه . میخواد منو روحی اذیت کنه . چون میدونه ع.ا.ش.ق لیدی باگم . شدوماث یه بشکن زد و سنتی مانستر ها از بین رفتن. منم رها شدم . گارد جنگی گرفتم اما شدوماث فقط خندید . گفتم:حالا که آزدام چرا فکر کردی فرار نمیکنم ؟ شدوماث با نیشخند تمسخر آمیز:چون که لیدیت اینجا پیش منه ! وای ، فهمیدم . اون میخواد منو اذیت کنه . ولی با لیدی میخواد چیکار کنه ؟ به حالتی که خیلی متعجب بود گفتم:میخوای چیکار کنی ؟ شدوماث یه مشت خیلی محکم به دیوار زد . دلم لرزید.لیدی باگ هم ترسیده بود . شدوماث خودشو جمع و جور کرد و گفت:این کاریه که میخوام با. لیدی باگ بکنم! چییی؟نه..مگه کتنوار مرده؟ اجازه نمیدم. شدوماث حرفش رو ادامه داد : ولی...خب...اگه بخوای میتونی بجای من تو انجامش بدی . از زبان لیدی باگ:چیی؟کت انجامش بده؟اون داره کت رو تو تنگنا قرار میده . من چیکار میتونم بکنم ؟ به کت نگاه کردم . بغض کرده بود...حق داشت. کت با حالت التماسی در حالی که صداش میلرزید و سعی میکرد گریه نکنه گفت: نه ...خوا..خواهش میکنم ..لیدی باگ! شدوماث..این...اینکارو با من نکن . منو..منو به جای لیدی باگ...منو به جای اون بزن...بکش...اصلا هرکاری که دوست داری...لطفا..!

کت بیچاره ... شدوماث حالتی به صورتش گرفت که معلوم بود از نقشش رازیه : اوه کت ، من متاسفم اما اگر تو انجامش ندی خودم انجامش میدم . و خب میدونی که مشت من ...اکه بهش بخوره زنده نمیمونه.😏 کت دیگه گریش داشت درمیومد . شدوماث:خب پس خودم انجاوش میدم . اومد نزدیکم و زیر چشمی به کت نگاه کرد . منم دیدم . کت داشت به لباسش چنگ میزد و دندوناش رو روی هم فشار میداد . معلوم بود حالش خیلی خوب نیست . من باید آرومش میکردم:کت..عیبی نداره..من قول میدم عصبانی نشم..تو باید انجامش بدی! کت داشت از حرفم دیوونه میشد .. سرم داد خیلی بلندی کشید که کل امارت لرزید:توو،ازم میخوای من...با مشت...بزنم توی صورتت؟...فکر میکنی من ...من..من میتونم؟؟؟چرا درک نمیکنی؟؟؟ چرا نمیفهمی که ...که...ع.ش.ق چیهههه؟؟(عشق چیه رو خیلی داد زد) . با اینکه اینجوری سرم داد کشید ولی من با مهربونی گفتم : تلافی کن ! اون همه باری که ع.ش.ق.ت رو بهم اعتراف کردی و من بی توجی کردم . اون همه دفعه ای که دلتو شکوندم!اون همه وقتی که شوخی هاتو مسخره کردم . اذیتت کردم . بدترین دوست دنیا بودم ! تلافی کن! زیر نگاهی به شدوماث کردم . که با پوزخند ما رو تماشا میکرد بعد به کت نگاه کردم . کت.آروم آروم و با قدم. هایی که میلرزیدن سمتم اومد . نفس عمیقی کشیدم . شاید کت به اندازه شدوماث قوی نباشه ولی،به هر حال مشتش خیلی باید محکم باشه چون شرور ها خیلی از مشتش میترسند . اومد نزدیکم . درست ۱۰ سانتی متر با من فاصله داشت . شدوماث چند قدم عقب رفت و گفت : یادت باشه ، اگه آروم بزنی اونوقت بد میبینه . کت دوباره دندوناشو بهم سابید و در کمال تعجب حرف زد:نه..آروم نمیزنم.. و بعد معصومانه به من نگاه کرد . انگار میخواست بگه متاسفم که چاره ی دیگه ای ندارم . منم به نشانه تایید سر تکون دادم و لبخند زدم . از زبان راوی: کت کمی از لیدی باگ دور شد . سرش رو پاییت گرفت . یه نفس عمیق پر از درد کشید و بعد ، با صورتی نسبتا عصبانی و جدی به لیدی باگ نگاه کرد . لیدی باگ چشماش رو بست که ، رنگ اقیانوسیشون مانع ضربه کت نشه...

کت محکم زد تو صورت لیدی باگ . خیلی محکم . خیلی خیلی محکم . چون نیخواست شدوماث انجامش بده . لیدی باگ لبش رو گاز گرفت که داد نزنه .. ولی نتونست . بلند گفت:آخخخ! ولی سعی کرد لبخند صورتش رو حفظ کنه که کت غصه نخوره . کت عقب رفت . لرزون و آروم . وقتی صورت لیدی باگ رو که بدجوری سرخ شده بود رو دید ، دستاش لرزیدن.دو زانو افتاد رو زمین . دستاش رو تو سرش فرو کرد و چند باز چرخوند . چشماش پر اشک یودن . بالاخره غرورش شکست و گریه کرد . اروم اروم اشک ریخت . شدوماث هم خیلی از نقشه ای که کشیده بود راضی بود و فقط با لبخند شیطانی ، به کت نگاه میکرد . کت موهاش رو چنگ گرفت . همینطور اشک میریخت و زیر لب میگفت : من....من...چطور تونستم؟؟...آخه..چطور..؟ چطورررر؟(داد زد) لیدی باگ سعی کرد خودش رو از ستون باز کنه و کت رو آروم کنه . ولی هرچی تقلا کرد نشد . کت رو صدا کرد:کت؟کت؟لطفا غرور زیبات رو جلوی همچین آدمی نشکون! کت ؟ خواهش میکنم . من خوبم . خیلی دردم نیومد راست میگم . لطفا بلند شو .. کت آروم بلند شد . با عصبانی ترین شکل ممکن به شدوماث حمله ور شد . لیدی:نه کت اینکارو. نکن . لطفا! کت اعتنایی نکرد«توجهی نکرد» یقه شدوماث رو گرفت و پرتش کرد و محکم کوبوندش به دیوار . شدوماث خواست بلند شه کت نزاشت . کت: توووو،تو مجبورم کردی که..که ع.ش.ق.م رو بزنممممم! تو ...من تو رو میکشم .... میکشم!(داد میزنه) شدوماث هم گفت: نه من مجبورت نکردم خودت اینکارو کردی . خودت ....کت حرفش رو خطع کرد وبا همون مشتی که لیدی رو زده بود خیلی خیلی بحکم زد توی صورت شدوماث . شدوماث عصبانی شد . بشکن زد و سنتی مانستر هارو ظاهر کرد . سنتی ها کت رو گرفتن و از شدوماث جداش کردن . کت بدجوری تقلا میکرد . لیدی باگ سعی کرد . سعی کرد و بازم سعی کرد. بالاخره خودشو آزاد کرد . نفسش انگار تازه اومده بود . نفس نفس میزد . دویید سمت کت . سنتی ها کت رو محکم گرفته بودن . کت با تمام قدرت خودشو از اونا جدا کرد و بعد...

-تموم کنم؟؟

-نه ولش کن؛برو ادامه رو بخون

 

لیدی باگ جوری سمت کت دوید که جفتشون افتادن . کت اشک میریخت . محکم لیدی رو فشار داد. لیدی هم همونطور که پیش کت بود اشکای کتو پاک میکرد . کت اشک میریخت . فقط اشک . بعد آروم از رو زمین بلند شدن و همونطور نشستن . هیچ کدوم نمیخواستن از اون یکی جدا شن . حتی یک ثانیه! کت آروم گفت:متاسفم بانوی من..متاسفم!و دوباره اشک ریخت.لیدی سرش رو نوازش کرد : متاسف نباش ، تو کمکم کرردی . در برابر ضربه ی شدوماث دووم نمیاوردم . متاسفم که بازم مجبور شدی به خاطر من خودتو اذیت کنی . متاسفم! و بعد هردو باهم اشک ریختن . شدوماث که این صحنه رو دید،یه لحظه وجدان درون مثبتش فعال شد:گابریل،تو چیکار کردی؟ خودت حاضری با مشت تو صورت امیلی بزنی؟چرا اینکارو باهاشون کردی؟هردوشون رو چاقو میزدی بهتر بود تا اینکاری که الان کردی . و گابریل برای اولین بار حس ترحم و مهربانی واقعی اومد توی دلش . و با اشاره سنتی مانستر هارو نابود کرد تا جلوی اونها رو نگیرن . و خودش هم که دلش برای امیلی تنگ شده بود ، آروم بدون اینکه کسی بفهمه ، اشک ریخت . از زبان کت:حسابی لیدی رو به خودم فشار میدادم . اصلا به هیچی فکر نمیکردم . حتی به شدوماث . هرچقدر که فشارش میدادم آروم نمیگرفتم . اونم با دستش آروم موهام رو نوازش میکرد . فکر کنم نزدیک ۱۰ دقیقه ای اونطوری گذشت . بعد بالاخره خودمو راضی کردم ازش جدا بشم.موهاش رو پشت گوشش گذاشتم و اشکاش رو پاک کردم . لبخند زد . منم پوزخندی زدم و آروم گفتم : چیرو تلافی کنم ها؟چیرو؟اینکه از روزی که تو زندگیم اومدی همه چی عوض شد ؟ اینکه بعد ۲ سال با دیدنت از ته دل خندیدم رو تلافی کنم؟ عزیزم،به من فکر نکردی؟ فکر نکردی من چه حالی میشم اگه...اگه دستم رو روی تو ....و دیگه نتونستم ادامه بدم چون بغض گلوم رو فشار داد .

لیدی باگ آروم و با مهربونی گفت:بهت فکر کردم!ولی خب چیکار باید میکردم؟ هیچ راه دیگه ای نبود.ولی تو یه قولی به من بده . گفتم:چه قولی؟هرچی باشه قبوله! لیدی گفت:قول بده دیگه به شدوماث حمله نکنی . نمیخوام دوستم یه قاتل باشه ! من با نیش خند و شیطنت گفتم:الانم خودتو توی ....... دوستت انداختی دیگه؟جاست فرند؟ مطمئنی؟ چون معمولا با جاست فرندا ازین کارا نمیکنن😌 لیدی حالت اخموی خاصی گرفت:اااا پیشی!! منم خندیدم و گفتم باشه باشه ببخشید.بعد هردو مون خندیدیم ‌ تمام غم دنیا یادم رفت وقتی که لیدی خندید.بعد باهم بلند شدیم . لیدی باگ خودشو به دستم چسبوند زیرزیرکی چشمکی زد و زیر لب گفت:جاست فرند! منم لبخندی زدم . رفتیم نزدیک شدوماث . از زبان شدوماث:داشتن میومدن سمتم . اشکم رو سریع پاک کردم و حالت جدی گرفتم . لیدی باگ خیلی از دستم عصبانی بود . کت هم با نفرت خاصی بهم نگاه میکرد . ولی بعد ...یهو هردوشون همزمان چیزیو گفتن که خیلی تعجب کردم : خب؟ من گفتم:خب چی؟ کت گفت: خب الان میخپای چیکار. کنی؟ لیدی گفت: بعدی چیه ها؟ بعد همزمان گفتن:ما آماده ایم ! از تعجب شاخام دراومدن . اونا چقدر مسمم هستن . چقدر مسمم! یعنی واقعا گفتن که آمادن من دوباره شکنجشون کنم؟ منم با حالت خاصی گفتم:اممم...خب..فردا هم روز خداست(اسم خدارو نگو شدوماث ......«خودتون یه فحشی بدین😂») کت و لیدی با تعجب نگام کردن . لیدی:منظور؟ منم گفتم:بعنی..امم..خب..برای امروز به اندازه کافی اذیتتون کردم . بقیش باشه واسه فردا . کت گفت : نکنه ترسیدی؟ من با عصبانیت گفتم : نخیر ، ولی منم آدمم کلی کار دارم . حالا هم بیخودی تقلا نکنید و برای فرار تلاش نکنید . برین توی سلولتون واگرنه من ...من چاقو...کت حرفم رو قطع کرد:ما که تقلا نمیکنیم! بعد هم باهم رفتن توی سلولشون و همونجا نشستن . باورم نمیشد . حتما یه نقشه ای دارن(۱۰۰٪) . یا شایدم ندارن . در سلول رو بستم و رفتم . از زبان راوی : کت و لیدی نشستن . کت گفت:درد نداری؟ لیدی: من خوبم کت . نگران نباش . اگه یه مشت منو از پا درمیاورد که استاد فو انتخابم نمیکرد . کت:باشه . لیدی:خودت چی؟خوبی؟ کت:چطور؟ لیدی: خب ، به هر حال تو هم اذیت شدی . حتی بیشتر از من . کت:اومم...نه..خوبم لیدی:واقعا؟ کت:آره . لیدی: اون چشمای سبز تیله ای به من دروغ نمیگن

🦋بابای

 

گودال عشق🖤❤️

بابت تاخیر خیلی خیلی عذرمیخوام بچه ها😞😞

بریم ادامه📕🥰

 

خانه گابریل : گیج نشید این فقط اخباره ، من نادیا شاماک هستم . امروز نزدیک ظهر شدوماث لیدی باگ و کت نوار رو زندانی کرده و با خودش جایی برده که هیچ کسی نمیدونه.. مردم پاریس نگران قهرمان هاشون هستن . شدوماث نامردی کرد و با تحدید جان اون ها باعث تسلیمشون شده . پلیس ها و ارتش دارن دنبال اونها میگردن . در این خصوص با شهردار بورژوا صحبت میکنیم . شهردار:ما همه جا رو دنبال اونها میگردیم . اگر تا فردا صبح پیداشون نکنیم ، با توجه به شناختی که از شدوماث داریم ، احتمالا باید دنبال...جسد اونها بگردیم😥  از زبان گابریل:تلویزیون رو خاموش کردم . داشتم فکر میکردم چیکار کنم که لیدی باگ و کتنوار زجر بیشتری بکشن....از زبان آلیا:هی ، مرینت گم شده ، من که میدونم،لیدی باگ مرینته ، یعنی باید به پدر و مادرش بگم؟ نه نمیتونم . خداکنه آسیبی نبینه.... از زبان نینو : هرچی به آدرین زنگ میزنم و پیام میدم جوابم رو. نمیده . سابقه نداشته ، نکنه اتفاقی افتاده؟آلیا هم خیلی نگرانه ، شاید به خاطر لیدی باگ و کت نواره.... راوی:کل پاریس بهم ریخته . همه بدجوری نگران لیدی باگ و کت نوار هستن . به خصوص آلیا و لوکا که هویت هاشون رو میدونن . البته لوکا بیشتر چون هویت جفتشون رو میدونه ، مطمئنه اگر آدرین آگراست رو گم شده اعلام کنن ،پاریس بدجوری تو گیر و دار میره . همه گیجن . مادر و پدر مرینت نمیدونن چرا خونه نمیاد . گابریل هم متوجه نبود آدرین شده اما اهمیت خاصی نمیده چون فکر میکنهلیدی باگ و کت نوار که پیش هم بودن. کت با انگشت موهای لیدی باگ که توی صورتش ریخته بودن رو کنار زد... از زبان لیدی باگ : کت موهامو کنار زد . به صورتم نگاه میکرد . منم سرم پایین بود . (حالتی که پیش هم بودن مثل کت بلانک وقتی مرینت هویت آدرین رو میفهمه ولی خب اینجا هردو در حالت تبدیلی هستن و توی زندان هم هستن)کت زبون باز کرد : خوبی؟ منم جواب دادم:آره.. بعد یهو یادم اومد آخرین حرفایی که کت بهم زده بود«اگه اذیتت کردم ببخشید»عصبانی شدم . خودم رو از عقب کشیدم و عصبانی بهش زل زدم . داشت از تعجب شاخ درمیاورد . منم ... از زبان کت:یهو لیدی باگ زد زیر گوشم!چرا؟؟ ولی معلوم بود سعی کرده خیلی محکم نزنه . دستم رو روی صورتم گذاشتم : چرا میزنی ؟؟؟ لیدی:برای اینکه قبل اینکه بیهوش بشیم حرصم رو درآوردی. اون موقع دستم بسته بود اما الان که نیست . پس تلافی کردم . بعد روشو اونور کرد . منم به حالت منت کشی،دستم رو زیر چونش گذاشتم و گفتم:قهری؟لیدی گفت : امم..نه . خوشحال شدم . گفتم : پس یه .... میدی ؟ لیدی : کت؟ چه وقت این کاراست آخه . پاشو یه راهی پیدا کنیم خودمونو از این سیاهچاله نجات بدیم . ناامیدانه بهش گفتم : خب بابا ، حالا..صبر کن...چرا ارباب شرارت معجزه گر هامون رو برنداشته ؟؟چرا هنوز تو حالت تبدیلیم؟ دیدم لیدییهو یه صدایی گفت : من بگم؟😈

سلام چطورید🌿⚘️

پست:معرفی رمان گودال عشق 

امیدوارم که لذت ببرید 

پارت1ساعت15(ساعت3ظهر)میاد

خوب دیگه...

❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤

📖نویسنده:Mjs

🎭ژانر:عاشقانه/غمگین/کمدی

💠تعداد پارت:10تاb15

❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤

👫شخصیت ها

❤️مرینت دوپن چنگ 

🖤آدرین آگرست 

💜گابریل آگرست 

💙املی(فامیلی شو یادم نیست)

🧡آلیا سزار 

💚نینو لاهیف

🍞سابین چنگ و تام دوپن

🧀🥐تیکی،پلگرینی

دوستون دارم بای⚘️🌿

سلام♡♡

می خوام برای فردا این پست را رو بزارم❤️❤️❤️❤️

 

 

۱-ی پارت از رمان گودال عشق(معرفی میکنم)❤️🌹⚘️

۲-میکس از جنی🌸🌿

۳-عکس از کاپل لیدی نواری❤️🖤🌹

۴-آهنگ🎧

۵.تو بگو گلم🔮

 

خداحافظی🌼🌛⭐️

صفحه قبل